علامه شعرانی و وحدت وجود 2
مرحوم علامه شعرانی در حاشیه شرح اصول کافی مولی صالح مازندرانی ج۴ ؛ ص۲۵۰ بیانی زیبا در شرح وحدت وجود و تفسیر اجمالی «لا هو الا هو» دارند.
مرحوم علامه شعرانی در حاشیه شرح اصول کافی مولی صالح مازندرانی ج۴ ؛ ص۲۵۰ بیانی زیبا در شرح وحدت وجود و تفسیر اجمالی «لا هو الا هو» دارند.میفرماید:
لو کان مبایناً عن الاشیاء لزم استقلال الاشیاء و استغنائها عنه فی البقاء بل فی الحدوث أیضا و هذا هو الوحدة العددیة التى نفاها أمیر المؤمنین «ع» عن ذات واجب الوجود اذ یلزم منه کون مجموع الموجودات حاصلا من آحاد متباینة متمایزة احدها واجب الوجود و الباقى ممکنات فیکون هو تعالى فی عرض الممکنات مع ان شیئا منها لا یستحق أن یعد شیئا معه و لا أقرب الى الفهم الا أن یسمى جمیعها عدماً أو ربطاً أو ظلاً و أمثال ذلک مما یجعلها لا شیئا فی الحقیقة و لا یحقق ذلک الا الراسخون فی العلم، هدانا اللّه الى معرفته، فانه یهدى من یشاء الى صراط مستقیم و قد یمثل بالنفس و القوى و للّه المثل الاعلى و لیس کمثله شیء فالنفس فی وحدتها کل القوى و البصر غیر السمع و هما غیر الذوق و الشم و اللمس و کلها متحدة فی ذات النفس لانا نعلم ان الّذی یبصر هو الّذی یسمع، و نعلم أیضا ان البصر لا یدرک الصوت، و السمع لا یدرک اللون، و النفس مدرکة لها، محیطة بجمیعها و اللّه تعالى قاهر علیها و لا حول و لا قوة الا باللّه العلى العظیم من غیر أن یلزم حلول، تعالى اللّه عنه. فان الحلول ینبئ عن تأصل الممکن و اقوائیته فی الوجود و أشدیته فی التحصل من الحال فیه مع أنه لیس شیئا الا بقیمومیته تعالى فالحلول یجعل وجوده تعالى تابعا و عرضا فی الممکن و وحدة الوجود یجعل الممکنات لا شیئا حتى ینحصر الوجود فی الواجب عز و جل و یصح أن یقال لا هو الا هو.
( = اگر خداوند از اشیاء جدا و مباین بود لازم میآمد اشیاء استقلال داشته و در بقاء و بلکه در حدوث خویش از وی بینیاز باشند و این بدان معناست که وحدت خداوند وحدت عددیه باشد که حضرت أمیرالمؤمنین آن را از ذات خداوند نفی فرموده است؛ زیرا لازمة وحدت عددیه این است که مجموعة موجودات واحدهائی جداجدا باشند که یکی واجب الوجود و بقیه ممکنات باشند و خداوند در عرض و در ردیف موجودات قرار گیرد با اینکه هیچ یک از مخلوقات سزاوار این نیست که در کنار خداوند چیزی به شمار آید.
بنابراین اگر بخواهیم از مخلوقات توصیفی ارائه دهیم که آنها را در عرض خداوند قرارا ندهد نزدیکترین تعابیری که به فهم وجود دارد این است که بگوئیم مخلوقات عدم یا ربط یا سایه یا مانند آنند که این تعابیر نشان میدهد که مخلوقات در کنار خداوند هیچ میباشند و جز راسخین در علم کسی نمیتواند به حقیقت این مطلب برسد. خداوند ما را به شناخت و معرفت این امر هدایت فرماید که او هر کس را بخواهد به صراط مستقیم راهبری مینماید.
و گاهی برای روشن شدن این مطلب به نفس و قوای آن مثال میزنند [گرچه] بالاترین و عالیترین صفات از برای خداوند است و هیچ چیزی مانند او نمیباشد.
نفس در عین وحدتش عین همة قوای خود است و بینائی غیر از شنوائی و آن دو غیر از چشائی و بویائی و لامسه میباشند، ولی همگی در ذات نفس یکی میباشند زیرا میدانیم که آن کس که میبینید همان است که میشنود. و میدانیم که چشم صدا را درک نمیکند و گوش رنگها را نمیفهمد ولی نفس همه را فهمیده و ادراک میکند و به همگی احاطه دارد [ پس نفس در عین یکی بودنش عین همه قوا است و آنها در کنار نفس هیچند] و خداوند بر نفس قهر و غلبه و سلطنت دارد و هیچ حول و هیچ قوهای نیست مگر به خداوند علیّ عظیم.
[نسبت خداوند به موجودات مانند نسبت نفس به قوای خود میباشد و چنانکه قوا در نفس فانی بوده و استقلالی ندارند، موجودات نیز در حیطه خداوند فانیند] بدون اینکه لازم آید خداوند در موجودات حلول نماید؛ چراکه حلول خداوند در ممکنات نشانه اصالت داشتن آنها و قویتر بودن و شدیدتر بودن وجود آنها از وجود خدائی که حلول کرده میباشد در حالیکه همه چیز در تحت قیمومیت خداوند متعال بوده و به او محتاجند.
حلول، وجود خداوند را تابع ممکنات قرار میدهد و در مقابل وحدت وجود ممکنات را در برابر خداوند لاشیء قرار میدهد به گونهای وجود حقیقی در خداوند منحصر میشود و صحیح خواهد بود [همچون حضرت أمیر المؤمنین علیه السلام] بگوئیم: لا هو الا هو «هیچ هویتی جز او وجود ندارد»)
منبع:
مازندرانى، محمد صالح بن احمد، شرح الکافی-الأصول و الروضه (للمولى صالح المازندرانی)، ۱۲جلد، المکتبه الإسلامیه – تهران، چاپ: اول، ۱۳۸۲ ق.