أناجیک یا موجودا فی کل مکان لعلک تسمع ندائی
ای کسی که در همه جا وجود داری، با تو درددل میکنم، امید دارم که به صدایم توجه کنی.
مکارم الاخلاق ص295
أناجیک یا موجودا فی کل مکان لعلک تسمع ندائی
ای کسی که در همه جا وجود داری، با تو درددل میکنم، امید دارم که به صدایم توجه کنی.
مکارم الاخلاق ص295
هر وحدت و کثرتی چنین نیست که با هم متضاد بوده و جمع نگردند(برای اثبات این مدعا دو مثال تقدیم می گردد):
مثال اول: یک سیب را در نظر بگیرید. این سیب یک چیز است و واحد است، در عین حال هم سیب است و هم مخلوق است و هم ممکن الوجود است و هم حادث و هم جسم و هم سرخ و هم شیرین و هم …
ممکن است بفرمائید که شیرینی آن از جهتی است غیر از سرخی آن و غیر از سیب بودن و واقعاً این مفاهیم در خارج مصداقی جدای از هم دارند و وحدت حقیقی ندارند و فقط کثرت است ولی آیا میتوانید بفرمائید مخلوق بودن آن هم جدای از سیب بودن آن است؟ آیا میشود جنبهای از آن را فرض کرد که از مخلوقیت جدا باشد و نعوذ بالله مخلوق نباشد؟
با دقت میبینیم که این سیب از همان جهت که سیب است از همان جهت هم مخلوق و حادث و محتاج به خالق است.
سوال اینجاست که بالاخره یک چیز است یا دو چیز؟
اگر بفرمائید دو چیز است لازم میآید سیب بودن از مخلوق بودن جدا شود که محال است و اگر بفرمائید یک چیز است باید بپذیرید که نوعی از یک و واحد وجود دارد که با نوعی از کثرت جمع میشود.
البته نسبت خالق و مخلوق این طور نیست ولی این مثال برای آشنائی با انواع وحدت و کثرت خوب است.
مثال دوم: خود شما بدون هیچ شکی یک نفر بیشتر نیستید و واحدید و در عین اینکه به وحدت خود باور دارید ولی میبینید در درون خود کثرتی فراوان دارید: افکار گوناگون و حالات و صفات مختلف چون امید و آرزو و خوف و محبت و گرسنگی و تشنگی و … و قوای مختلف چون سامعه و باصره و حافظه و …
سؤال اینجاست که شما بالاخره یکی هستید یا چند تا و آیا این صفات و قوا از شما بیرونند یا نه؟
اگر بفرمائید یکی نیستم که انکار بدیهی فرمودهاید و اگر بفرمائید هیچ کثرتی ندارم باز هم با وجدان خود مبارزه نمودهاید و مجبورید بپذیرید که کثرتی در درون شما هست که وحدتی به وسیله نفس شما بر آن حاکم است که به اعتبار آن وحدت همه این کثرت با هم یکی میشود ولی این وحدت وحدتی نیست که کثرت را نفی کرده و کنار بزند بلکه کثرت را در خود هضم کرده و جا میدهد، وحدتی است که با سعه و ظرفیتش با همه این کثرات هست. شما با همه قوا و حالات نفس خود همراهی اید و عین همه اید و حافظ همه و در عین حال از همه برتر و عالیتر. نه کثرت آنها به وحدت شما ضربه میزند و نه وحدت شما مانع کثرت آنهاست ونه آن کثرت از مرز شما بیرون میرود و برای خود وراء شما استقلالی میسازد.
این هم نوعی وحدت در کثرت است که در موجودات مجرد و فرامکان وجود دارد که خیالبافی و فریب هم نیست و این وحدت شبیه وحدت خداوند جل جلاله است که به نص متون دینی با همه موجودات است و در همه موجودات و محیط به همه چیز و در عین حال از همه برتر و بالاتر و چون همه را در خود جا داده و محیط است میتوان گفت پس در عالم فقط یک چیز است که اوست جل و علا چون چیزی بیرون او نیست و چون نظر به آنچه در حیطه اوست بنمائیم میبینیم مخلوقات فراوانی دارد که هر یک در جای خود و رتبه خود هستند و کثرتشان هم امری هیچ و پوچ نیست و برای خود واقعیت و نفس الامری دارد گرچه این کثرت استقلال ندارد که اگر استقلال داشت از حیطه آن خدای واحد بیرون می رفت و با انّه بکل شیء محیط نمیساخت.
چکیده:
در نظریه وحدت وجود تنها وجود حقیقی در عالم از آن خدا است و دیگران همه جلوهها و سایههایی از حضرت حق هستند. در نتیجه کثرت در عالم وجود دارد، ولی این کثرت در جلوهها است.
این نظریه هیچ تلازمی با شرک ندارد؛ یعنی بنابر این نظریه هیچ گاه یک انسان، خدا خوانده نمیشود. چون اصلاً این انسان وجودی ندارد و تنها وجود واقعی خدا است. این انسان تنها جلوهای است از حضرت حق
ملامحمدتقی مجلسی و وحدت وجود
ملامحمدتقی مجلسی از بزرگان اهل عرفان است که هم خود صاحب مقامات عالی عرفانی بودهاند و هم در نزد شیخ بهائی کتب اهل عرفان و تصوف را درس گرفتهاند.
وی از مدافعان وحدت وجود است که علاوه بر تصریحات وی در مدح محییالدین و مولوی و امثال ایشان از کلمات صریح وی در باره خود وحدت وجود نیز این مطلب به دست میآید. در اینجا دو نمونه از کلمات وی را نقل میکنیم:
مرحوم علامه شعرانی در حاشیه شرح اصول کافی مولی صالح مازندرانی ج۴ ؛ ص۲۵۰ بیانی زیبا در شرح وحدت وجود و تفسیر اجمالی «لا هو الا هو» دارند.
بسم الله الرحمن الرحیم
کاربردهای کلمه بینهایت و نامحدود در مورد خداوند در روایات
واینکه کل هستی از خدا پُر است
مَعْرِفَتُهُ تَوْحِیدُهُ وَ تَوْحِیدُهُ تَمْیِیزُهُ مِنْ
خَلْقِهِ وَ حُکْمُ التَّمْیِیزِ بَیْنُونَةُ صِفَةٍ لَا بَیْنُونَةُ عُزْلَة
احتجاج، 299
شناخت خداوند به درک یگانگی اوست و درک یگانگی او به درک چگونگی تفاوت او با مخلوقاتش است و در این چگونگیِ تفاوت باید بر تفاوت خصوصیات او با مخلوقاتش توجه کرد نه اینکه از اصل وجود او را متفاوت با مخلوقاتش دانست و او را از موجودات جدا کرد.
کلمه 245 هزار و کلمه
این کلمه طیبه در بیان وحدت وجود، و بسیط الحقیقة کل الأشیاء و لیس بشىء منها، و وجهى از وجوه معانى «من عرف نفسه فقد عرف ربه» است.
«در مباحث عرفان نظرى، وحدت وجود که یکى از اصلىترین مباحث عرفان است، در کلمات حافظ فراوان دیده مىشود. البته باز هم نمىتوانم خوددارى کنم از اظهار تأسّف، از اینکه بعضى از نویسندگان و ادباى محقّقى که با وجود مقام والاى تحقیق در ادبیات، از عرفان – عرفان نظرى – اطلاعى ندارند و در آن کارى نکردند! وحدت وجود را که به حافظ نسبت داده شده، به معناى همهخدائى که ناشى از عدم درک درست مسأله است، تعبیر کردند و آن را جزو شَطَحیاتى دانستند که بر زبان حافظ – مثل بعضى از عرفاى دیگر – صادر مىشده و نه یک بینش و طرز فکر و جهانبینى!»
مقام معظم رهبری
تشبیه نسبت خالق و مخلوق در وحدت وجود به نفس و قوای آن از حیث احاطه
وجود خالق و مخلوق، و آمر و مأمور، و راحم و مرحوم در اینصورت بسیار روشن است که ابداً جاى انکار و شکّى در آن تصوّر نمیگردد.
مثال روشن آن انسان است با قواى باطنیّه و قواى ظاهریّه آن. نفس ناطقه هر فرد از افراد بشر داراى حسِّ مشترک و قواى مفکّره و واهمه و حافظه، و داراى حسّ باصره و سامعه و شامّه مىباشد. این قوا همگى از جهت وحدت، عین نفس ناطقه بوده و واحد هستند؛ ولیکن به اعتبار تعیّنات و ظهورات بدینگونه متعیّن و ظاهر شدهاند.
حقّاً و تحقیقاً ما نمىتوانیم وحدت و وحدانیّت خودمان را انکار کنیم؛ و ایضاً در عین حال، این تعدّد و تعیّن و تکثّر قوا امرى است غیر قابل تردید.
نفس وحدانى ما، به قواى باطنیّه و آنگاه به قواى ظاهریّه امر میکند و از ما بدین واسطه کارهائى سر میزند که داراى عنوان کثرات هستند؛ ولى در عین حال وحدت ما در این افعال و قوا به جاى خود باقى است. بنابراین قواى باطنیّه ما، خود ماست در آن ظهورات؛ و قواى ظاهریّه ما مثل دیدن و شنیدن ما نیز خود ماست در این ظهورات.
تعدّد در قواى ما که موجب عُزلت گردد غلط است. وحدت است که در مظاهر و مجالى خود ظهور و تجلّى کرده است؛ همچنین است این امر راجع به حضرت سبحان: خود اوست نه غیر او که در این آیهها و آئینهها و مظاهر و مجالى ظهور نموده است. تعدّدى که مستلزم عزلت شود غلط است؛ وحدت است در کثرت، وحدت حقیقى در کثرت اعتبارى.
حقّ سبحانه و تعالى، خالق
است در مرتبه عالى و مخلوق است در مرتبه دانى. آمِر است در مقام بالا، مأمور است در
مقام پائین. راحم است در افق مبین، مرحوم است در نشأه أسفل السّافلین.
الله شناسى، ج۳، ص۲۲۱و۲۲۲
[حکمت لقمان]
قال تعالى وَ لَقَدْ آتَنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ: وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً.
فلقمان بالنص ذو الخیر الکثیر بشهادة اللّه تعالى له بذلک و الحکمة قد تکون متلفظا بها و مسکوتا عنها مثل قول لقمان لابنه یا بُنَیَّ إِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّماواتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللَّهُ. فهذه حکمة منطوق بها، و هی أن جعل اللّه هو الآتی بها، و قرر ذلک اللّه فی کتابه، و لم یرد هذا القول على قائله.
خداى متعال فرمود: «ما به لقمان حکمت دادیم» (لقمان: 12) و «هر که را حکمت دهند خیر کثیر داده اند» (بقره: 269) پس لقمان به نص قرآن به شهادت خداوند بر آن، صاحب خیر کثیر است. گاهى حکمت به لفظ در مى آید مثل احکام شرعیه و گاهى مسکوت مى ماند (به لفظ آورده نمى شود) چون اسرار الهیه که از غیر اهلش مستور است. آن حکمتى که منطوق است و به لفظ مى آید مثل قول لقمان به پسرش: یا بُنَیَّ إِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّماواتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللَّهُ (لقمان: 16) این حکمت منطوق است که لقمان خدا را آتى حبه قرار داده است و خداوند هم آن را تقریر کرده و رد ننموده است.
مرحوم رضى که از مفاخر امامیه است در شرح شافیه در تعدیه فعل لازم نکتهاى شریف افاده فرموده است که اگر تعدیه به باب افعال است، مثل «زید اذهب عمروا» معنایش این است که زید خودش با عمرو نیست و عمرو را فرستاد و روانه کرد اما در تعدیه با باء مثل «ذهب زید بعمرو» معناى آن این است که زید با عمرو است و عمرو را برد. چنانکه در فارسى فرق است بین این دو تعبیر: او را روانه کرد، که خودش با او نیست و او را برد، که خودش هم با اوست.
پس از این مقدمه گوییم: در آیه کریمه فعل یأتى با باء تعدیه شده است و معنى آن این است که خداوند آن حبه را مى آورد. پس آتى یعنى آورنده حبه خداست، و این سریان وحدت حقه حقیقیه وجود است که از آن تعبیر به وحدت وجود و نیز تعبیر به صمد و صمد حق مى شود در تمام ذرات کائنات که در همه جا آتى خداست و هکذا در دیگر اسماء و صفات الهیه در مقام توحید ذات و صفات و افعال. این معناى شریف اگر ناتمام بود، خداوند قول لقمان را به عنوان گفتار شخصى که حکمت یعنى خیر کثیر به او داده شده و به عنوان مثال و نمونهاى از حکمت منطوق او نقل نمی فرمود.
ممدّ الهمم در شرح فصوص الحکم، صفحات 501 و 502
فَسُبْحَانَکَ مَلَأْتَ کُلَّ شَیْءٍ وَ بَایَنْتَ کُلَّ شَیْءٍ فَأَنْتَ الَّذِی لَا یَفْقِدُکَ شَیْء.
وحدت وجود، از راقی ترین أسرار آل محمّد علیهم السّلام است
وحدت وجود از بزرگترین و عالیترین و غامضترین و لطیفترین مسائل حکمت متعالیه است، و فهمیدنش کار آسانى نیست. إنسان باید یک عمر زحمت بکشد علماً و عملاً، آیا خدا به او قسمت کند که أصل و حقیقت وحدت وجود را بفهمد یا نه؟! این از أسرار است و نمی شود این را به همه کس گفت.
اگر إنسان به کسى بگوید: وجود واحد است، او از این کلام چه إدراک می کند؟ می گوید: این حرف معنیش اینست که: یک وجود بیشتر تحقّق ندارد و آن، همان وجود ذات أقدس پروردگار است؛ یعنى همه چیز خداست. و لذا خیال می کند: إنسان خداست، خنزیر خداست، کلب هم خداست، قاذورات خداست، زانى خداست، مَزْنىّ خداست.
این کفر و شرک است. وحدت وجودى نمی گوید: زانى و مزنىّ خداست، کلب و خنزیر خداست. او نمی گوید: إنسان خداست؛ نمىگوید: بالاتر از إنسان (فرشتگان) خدا هستند؛ و نمی گوید: ملائکة مقرّبین و روح خدا هستند. او نمی گوید: جبرائیل و روح الامین و روح القدس خدا می باشند. او می گوید: اینها همه، موجودات متعیّنه و متقیّده و محدوده و مشخّصه هستند؛ و پروردگار حدّ ندارد. حتّى پیغمبر را با تمام آن بى حدّى که نسبت به همه موجودات دارد، ولیکن نسبت به پروردگار محدود و ممکن است، نمی گوید خداست. وحدت وجودى می گوید: غیر از خدا هیچ نیست!
فرق است بین اینکه بگوئیم: همه چیز خداست. (کُلُّ شَىْءٍ هُوَ اللَه) و یا اینکه بگوئیم: غیر از خدا چیزى نیست. وحدت وجودى مىگوید: غیر از ذات مقدّس حضرت واجب الوجود على الإطلاق، وجودى در عالم نیست. وجود استقلالى یکى است و بس؛ و او تمام موجودات را فرا گرفته است، وَ لا تَشُذُّ عَنْ حیطَةِ وُجودِهِ ذَرَّه! و هر موجودى را که شما موجود مستقلّ مىپندارید، این استقلال ناشى از نابینائى و عدم إدراک شماست! موجود مستقلّ اوست و بس. تمام موجودات وجودشان وجود ظلّى است؛ وجود تَبعى و اندکاکى و آلى براى أصل وجود است. همه، وجودشان وجودى است قائم به آن ذات مقدّس حىّ قیّوم.
وحدت وجودى مىگوید: غیر از ذات پروردگار، ذات مستقلّى که بتوان به او إطلاق وجود کرد وجود ندارد؛ و همه عالم إمکان مِنَ الذَّرَّةِ إلَى الدُّرَّة، فانى و مندکّ در وجود او هستند؛ و در مقابل وجود او هیچ وجودى استقلال ندارد و نمىتواند خود را نشان بدهد. همه، سایه ها و أظلال وجود او هستند.
نه اینکه او می گوید: کُلُّ شَىْءٍ هُوَ اللَه، با لفظ «شَىْءٍ» إشاره به حدود ماهوى میکند. حدود، همه نواقص و أعدام و فقر و احتیاجند؛ با خدا چه مناسبت دارند؟ و این مسلّم است که شرک است.
ولى این مطلبى که باید بعد از سالیان دراز به برهان متین إثبات شود، یا بواسطه سیر و سلوک إلى الله با قلب إدراک شود، اگر إنسان آنرا بدست مردم بدهد- حتّى به کسانى که أهل علمند ولیکن در معارف إلهیّه قدمى استوار ندارند- از این چه می فهمند؟! مىی گویند: فلان شخص وحدت وجودى است، و وحدت وجود شرک است و کفر است.
تو أصلًا نمی فهمى وحدت وجود چیست! و از آن سر در نمی آورى! وحدت وجود سرّ آل محمّد است! وحدت وجود حقیقت ولایت است! وحدت وجود حقیقت نبوّت است! وحدت وجود حقیقةُ کُلِّ شَىْءٍ از جهت ربط خاصّ آن به ذات أقدس پروردگار است! وحدت وجود همان مقام توحیدى است که پیغمبر آمد، و این خونها براى آن ریخته شد، که بگویند: لَاإلَهَ إلَّا اللَهُ.
وحدت وجود و توحید وجود فرقى ندارند. توحید یعنى یکى کردن، و وحدت یعنى یکى بودن. این چه فرقى دارد؟! آن از باب تفعیل (ثلاثى مزید) است و این از باب مجرّد. شما لفظ توحید در وجود را که إسلام بر او قائم است بردارید و بجایش لفظ وحدت بگذارید، و وحدت را بجایش توحید بگذارید.
ولایت فقیه در حکومت اسلام، ج۳، ص ۴۹ – ۵۱
بیان مرحوم حداد دربارة وحدت وجود
میفرمودند: ذکر ما همیشه از توحید است. وحدت وجود مطلبى است عالى و راقى؛ کسى قدرت ادراک آنرا ندارد. یعنى وجود مستقلّ و بالذّات در عالم یکى است و بقیّه وجودها، وجود ظِلّى و تَبَعى و مجازى و وابسته و تعلّقى است. من نگفتم: این سگ خداست. من گفتم: غیر از خدا چیزى نیست. این سگ خداست، معنیش اینستکه این وجود مقیّده و متعیّنه با این تعیّن و حدّ، خداست؟! نعوذُ باللَه مِن هذا الکَلام. امّا غیر از خدا چیزى نیست معنیش آنستکه: وجود بالاصاله و حقیقة الوجود در جمیع عوالم و ذات مستقلّه و قائمه بالذّات، اوست تبارکَ و تعالَى؛ و بقیّه موجودات هستى ندارند و هست نما هستند. هستى آنها تعلّقى و ربطى، و وجود آنها وجود ظِلّى چون سایه شاخص است نسبت به نور آفتاب که به دنبال شاخص مىچرخد و مىگردد.
این گفتار عین حقیقت است. وجود امامان، وجود استقلالى نیستند. آنها هم آیتى از آیات إلهیّه میباشند؛ غایة الامر آیات کبراى آن ذات أقدس میباشند. وا گر ما خود آنها را منشأ اثر بدانیم، در دام تفویض گرفتار شدهایم.
روح مجرد، ص ۵۴۶
آیات زیر با کدام نظریه سازگار است؟
1. هستیِ دو بخشی؛ یک بخش مختص خداوند و یک بخش مختص مخلوقات و رابطه این دو بخش نیز رابطه احاطه وجودی نیست بلکه احاطه علمی است یعنی خدایی در کنار مخلوقات که آنها را با علم خود کنترل میکند.
2. هستیِ یکپارچه که فقط و فقط اصالت و استقلال و عظمت و حیاه و قدرت و اراده از آنِ خداوند است و مخلوقات تجلّیات خداوند هستند، فقر محض هستند و رابطه خدا با موجودات، رابطه احاطه وجودی است. (قرائت «تجلّی» از نظریه وحدت وجود)
ردیف |
آیه شریفه |
مفهوم مورد نظر |
1. |
هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ وَ هُوَ بِکُلِّ شَیْءٍ عَلیمٌ[1][1] |
منظور از ظاهر و باطن؟ |
2. |
هُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ ما کُنْتُمْ[2][2] |
مقصود از معیت و کیفیت معیت؟ |
3. |
فَأَیْنَما تُوَلُّوا فَثَمَّ وَجْهُ اللَّهِ[3][3] |
منظور از وجه الله و چگونگی گستردگی وجهالله؟ |
4. |
ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى[4][4] |
چگونگی نسبت فعل پیامبر به خداوند؟ |
5. |
اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْض[5][5] |
مقصود از نور بودن خدا و چگونگ ربط با خلقت؟ |
6. |
إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ یُسَبِّحُ بِحَمْدِه[6][6] |
مقصود از تسبیح موجودات و چگونگی آن؟ |
7. |
إِنَّ فی خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ لَآیاتٍ لِأُولِی الْأَلْباب[7][7] |
منظور از «آیه بودن» همه هستی و چگونگی آن؟ |
8. |
یُوَفِّیهِمُ اللَّهُ دینَهُمُ الْحَقَّ وَ یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ الْمُبینُ[8][8] |
چگونه تنها حق آشکار در هستی فقط خداست؟ |
9. |
ذلِکَ بِأَنَّ اللَّهَ هُوَ الْحَقُّ وَ أَنَّ ما یَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ هُوَ الْباطِل[9][9] |
چگونه فقط خدا حق است و ماسوی باطل؟ |
10. |
وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُوم[10][10] |
مقصود از «خزائن» و «نزول» و چگونگی آن؟ |
11. |
نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرید[11][11] |
منظور از «قرب خدا» و چگونگی آن؟ |
12. |
َ اعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِه[12][12] |
چگونه خداوند از اراده انسان به انسان نزدیکتر است؟ |
13. |
یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمید[13][13] |
مقصود از «فقر» و چگونگی آن در رابطه با خداوند؟ |
14. |
کانَ اللَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُحیطا[14][14] |
منظور از احاطه خدا بر هستی و چگونگی آن؟ |
15. |
وَ إِلَیْهِ تُقْلَبُون[15][15] |
مقصود از «منقلب شدن» بهسوی خدا؟ |
16. |
فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَکًّا[16][16] |
مقصود از تجلی و کیفیت تجلی؟ |
17. |
یُحَذِّرُکُمُ اللَّهُ نَفْسَهُ وَ إِلَى اللَّهِ الْمَصیرُ[17][17] |
منظور از «تغییر صیرورتی» بهسوی خدا؟ |
18. |
کُلَّ یَوْمٍ هُوَ فی شَأْن[18][18] |
مقصود از «شأن» و تغییر شؤون؟ |
19. |
کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلاَّ وَجْهَه[19][19] |
منظور از «وجه» و چگونگی ربط آن با اشیاء؟ |
20. |
سَنُریهِمْ آیاتِنا فِی الْآفاقِ وَ فی أَنْفُسِهِمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَ لَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلى کُلِّ شَیْءٍ شَهید[20][20] (الفلام بر سر کلمة «الحق» دلالت بر حصر دارد) |
چگونه تنها حق در هستی، خداست؟ چگونگی شهود خداوند بر همه چیز؟ (بکل شیء شهید نفرموده است بلکه علی کل شیء شهید آمده است) |
[1][1] سوره حدید/3
[2][2] سوره حدید/4
[3][3] سوره بقره/115
[4][4] سوره انفال/17
[5][5] سوره نور/35
[6][6] سوره اسراء/44
[7][7] سوره آلعمران/190
[8][8] سوره نور/25
[9][9] سوره حج/62
[10][10] سوره حجر/21
[11][11] سوره ق/16
[12][12] سوره انفال/24
[13][13] سوره فاطر/15
[14][14] سوره نساء/126
[15][15] سوره عنکبوت/21
[16][16] سوره اعراف/143
[17][17] سوره آلعمران/28
[18][18] سوره الرحمن/22
[19][19] سوره قصص/88
[20][20] سوره فصلت/53