وحدت وجود

۱۳ مطلب با موضوع «تبیین وحدت وجود» ثبت شده است

«وَ لَمْ یَکُن لَّهُ  شَرِیکٌ فِى الْمُلْکِ» با بلیغ‏ترین وجه دلالت بر وحدت وجود دارد

و امّا درباره تفسیر و مفاد وَ لَمْ یَکُن لَّهُ شَرِیکٌ فِى الْمُلْک. (در سلطنت و دائره فرمانروائى خویشتن شریکى ندارد.) باید گفت: چون وجود او اصیل و داراى وحدت بالصَّرافه مى‏باشد، بنابراین فرض شریک براى وى محال است. و اینست ما حصل برهان صِدّیقین که بر وحدت وجود قائم، و بدان است که شبهه ابن کمونه مندفع میگردد.

وجود او لم یزلى و لا یزالى است، و لا یتناهى است بما لا یتناهى. بنابراین‏ فرض وجود دیگرى در برابر او به هر عنوان و رسمى محال است. خواه شریک و معین او در ملکوت بوده باشد و یا در عالم ملک. هر وجود مستقلّى در مقابل او معدوم و ما لا یمکن است، و وجودهاى غیر مستقلّه که آیات و اسامى و عناوین او هستند به وى بازگشت مى‏کنند و چیزى غیر او نمى‏توانند بوده باشند.[۱]

عنوان شَرِیکٌ فِى الْمُلْکِ اطلاق دارد؛ هر گونه صاحب اراده و اختیارى اگر در برابر وى فرض گردد، بر آن شریک در مُلک صدق نموده و آیه آنرا ابطال میکند.

از جبرائیل و مقام روح که اعظم از جبرائیل است گرفته تا کوچکترین موجود ذى شعور همچون مور و ملخ، اگر در آنها چه در اصل وجودشان و چه در افعال و آثارشان بقدر یک سر سوزن استقلال و خودیّتى در اراده و کار کرد و اختیار و مشیّتشان فرض نمائیم، منافات با اطلاق و عموم و عدم تناهى وجود حقّ تبارک اسمُه در مُلک و فرمانروائى دارد و آیه آنرا ردّ مى‏نماید. پس تمام اختیارها و اراده‏ها مندکّ در اختیار و اراده اوست، و ظِلّى از آن نور و سایه‏اى از آن خورشید وجود عالمتاب مى‏باشد.

چرا که اراده و اختیار استقلالىِ یک دانه مورچه، به اختیار و اراده حقّ‏ متعال حدّ میزند، یعنى آنرا محدود میکند. فرض کنید اراده و اختیار حقّ را چنان گسترده و وسیع بدانیم که بر اراده و اختیار جمیع عوالم از مجرّدات و مادّیّات غلبه و سیطره پیدا نموده، بر اراده حضرت روح و فرشتگان مقرَّب غالب آمده و در تمام عوالم نزولى تا اینجا همه جا و همه جا را فرا گرفته است، ولى فقط به این یک عدد مورچه ضعیف غیر قابل رؤیت که رسیده است متوقّف گشته، و بدو اراده و اختیارى مستقلّا یعنى مُنحاز و جداى از مشیّت و اراده خویش عطا فرموده است؛ در اینجا مطلب ما باطل و کُمیت ما لنگ مى‏شود.

چرا؟! بجهت آنکه وجود یک ذرّه نامرئى و غیر قابل حساب هم موجب تحدید و تقیید آن سعه اراده و آن اطلاق مشیّت و اختیار وى میگردد. زیرا بالفرض شما به این یک دانه مور اراده مستقلّه‏اى داده‏اید و آنرا مندکّ در اراده خدا ندانستید، بنابراین آن اراده و اختیار مفروض لا یتناهى به اینجا که مى‏رسد خود بخود حدّ مى‏خورد و تقیّد پیدا مى‏نماید، یعنى متناهى سر از آب در مى‏آورد؛ و این خُلف است که شما در گفتار وى را لا یتناهى اتّخاذ کردید، امّا در عمل صبغه تناهى به وى زدید!

وَ مَا تَشَآءُونَ إِلّآ أَن یَشَآءَ اللَهُ إِنَّ اللَهَ کَانَ عَلِیمًا حَکِیمًا .(آیه ۳۰ سوره انسان)

 «و نمى‏خواهید شما مگر آنکه خدا بخواهد. تحقیقاً خداوند علیم و حکیم است.»

وَ مَا تَشَآءُونَ إِلّآ أَن یَشَآءَ اللَهُ رَبُّ الْعلَمِینَ. (آیه ۲۹ سوره تکویر)

 «و نمى‏خواهید شما مگر آنکه خدا بخواهد، که او پروردگار عالمیان است‏

الله شناسی، ج۳، ص۳۱۵-۳۱۸

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۲ ، ۰۸:۰۰
گروه نویسندگان ؛

پرسش

 اگر هیچ چیزی جز خدا وجود ندارد و همه هر چه هست جلوه ای از روی او است این جلوه گری برای چیست و کیست؟ بسیاری از صفات خداوند بنا به وجود غیر، مصداق دارد. او رحمن است. وقتی که جز خودش چیز دیگری نیست رحمت او شامل چه کسی می شود؟ او قادر است وقتی جز خودش شیئی متصور نیست قدرت او بر چه کاری است؟ او بزرگ است، اما از چه چیزی؟ او عزیز است، برای چه کسی؟ او غفور است، اما چه خطائی را می بخشد؟ و... همه صفات از او سلب می شود. دیگر هیچ خاصیتی ندارد . فقط \"یک\" است. چیزی که نه بزرگ است و نه توانا و نه... می توان گفت اصلا نیست. او هیچ است. می بینید رسیدیم به عدم وجود و فلسفه سوفسطائی.

 پاسخ

وحدت وجود (براساس تفسیر دقیق عرفانی) به معنای نگاه عمیق به باطن مخلوقات و برگرداندن خلقت و علیت، به تجلی و ظهور است؛ بنابراین وحدت وجود نه به معنای انکار خلقت است و نه به معنای معدوم انگاشتن مخلوقات، بلکه براساس هستی شناسی و جهان بینی عرفانی نمی توان برای حضرت حق مقطعی را بدون ظهور و تجلی فرض کرد، مگر به لحاظ مرتبه ذات یعنی در مرتبه ذات هیچ موجودی حضور ندارد.

 در توضیح این مطلب بیان چند نکته ضروری به نظر می رسد:

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۲ ، ۰۸:۰۰
گروه نویسندگان ؛

بسم الله الرحمن الرحیم

 

ماتریس تقریرات وحدت وجود

 

اصل مساله: پاسخ به سوال

«رابطه میان خالق و مخلوق، وحدت و کثرت چگونه است؟»

 

پاسخ فلسفه و عرفان به این سوال، «وحدت وجود« را به‌صورت  قضیه زیر عرضه کرده است:

نظریة «هستی یک‌بخشی» در برابر نظریة «هستی دوبخشی»

 

کل هستی یکپارچه است و تنها یک وجود، واقعی و مستقل است و سایر موجودات ظهورات او هستند.

وحدت + کثرت

 

برای دریافت انواع تقریرهای ممکن از این جمله باید به موارد زیر توجه کرد:

رابطه میان موضوع و محمول در یک قضیه به هشت «حیث» قابل برقراری است:

1.       حیث تعلیلی[1]

2.       حیث تقییدی[2]

3.       حیث اضافی[3]

4.       حیث تقییدی نفادی[4]

5.       حیث تقییدی اندماجی[5]

6.       حیث تقییدیِ شأنی[6]

7.       حیث اطلاقی[7]

8.       حیث اشراقی[8]

اقسام یکی بودن یا وحدت به سه صورت قابل لحاظ است:

1.       وحدت واقعی (یک مورد است و دومی ندارد)

2.       وحدت اعتباری (مصادیق متعدد دارد اما همه آنها در یک مفهوم ذهنی مشترکند)

3.       وحدت اطلاقی (حد و مرز ندارد تا دومی داشته باشد)

 

اقسام ظهور به صورت قابل لحاظ است:

1.       ظهور ذات

2.       ظهور اسماء و صفات

3.       حلول در غیر

4.       اتحاد با غیر

5.       ظهور کلی در جزئی

6.       ظهور مطلق در مقید

7.       ظهور ماهیت در افرادش

8.       ظهور اضافه در نسبت‌ها

9.       ظهور اشراقی

10.    ظهور نزولی

11.    ظهور عروجی

12.    ظهور تجلی

ضرب لحاظ‌های فوق در یکدیگر حالات بسیاری را برای تفسیر نظریه وحدت وجود حاصل می‌کند.

 

در یک تقسیم بندی کلی،‌ تقریرات وحدت وجود به دو دستة زیر تقسیم می‌شوند:

تقریرات یگانه‌انگاری خدا و مخلوقات (خدا = جهان خلقت)

تقریرات دوگانه‌انگاری خدا و مخلوقات (خدا < جهان خلقت؛ یا خدا ≠جهان خلقت)

 

حاصل ضرب مفاهیم فوق:

1.       خدا وحدت اعتباری دارد و جهان کثرت حقیقی (جهان‌خدایی، همه‌خدایی، هم‌سنخی مطلق، هم‌گوهری)

خدا نام دیگری برای جهان است

ذات خداوند تحقق مستقل بالفعل جدای از مظاهر و جلوه‌ها ندارد و خدا اصلا چیزی جز مجموعه صور و اشیاء نیست.

اشیاء اجزاء وجودی خداوند هستند مانند درختی که از ریشه و تنه و شاخ و برگ است.

خدا همان طبیعت است

خدا آگاهی مطلق است که از ارواح مختلف موجودات تشکیل شده است.

ظهور خداوند در موجودات به نحو کلی و جزیی است

ظهور خداوند در موجودات به نحو ماهیت و افراد آن است

ظهور خداوند در موجودات به نحو مطلق در مقید است.

ظهور خداوند در موجودات به نحو عروج و اتحاد است.

ظهور خداوند در موجودات به نحو نزول و حلول است.

ربط موجودات با خداوند به نحو اضافی است.

 

خداوند وحدت حقیقی دارد و جهان کثرت حقیقی دارد، کثرت به وحدت بازمی‌گردد و وحدت در کثرت ظهور دارد.

ظهور خداوند در موجودات به نحو کلی و جزیی است

ظهور خداوند در موجودات به نحو ماهیت و افراد آن است

ظهور خداوند در موجودات به نحو مطلق در مقید است.

ظهور خداوند در موجودات به نحو عروج و اتحاد است.

ظهور خداوند در موجودات به نحو نزول و حلول است.

ربط موجودات با خداوند به نحو اضافی است.

 

خداوند وحدت حقیقی دارد و جهان کثرت اعتباری و کثرت به وحدت بازمی‌گردد و وحدت در کثرت ظهور دارد.

اعتباری به معنی توهمی (اگر مُدرکی در کار نباشد،‌ کثرتی وجود نخواهد داشت.)

ظهور خداوند در موجودات به نحو کلی و جزیی است

ظهور خداوند در موجودات به نحو ماهیت و افراد آن است

ظهور خداوند در موجودات به نحو مطلق در مقید است.

ظهور خداوند در موجودات به نحو عروج و اتحاد است.

ظهور خداوند در موجودات به نحو نزول و حلول است.

ربط موجودات با خداوند به نحو اضافی است.

 

خداوند وحدت حقیقی دارد و جهان کثرت اعتباری و کثرت به وحدت بازمی‌گردد و وحدت در کثرت ظهور دارد.

اعتباری به معنی دارای منشاء انتزاع خارجی حقیقی

نحوه ارتباط این اعتبار با منشاء انتزاعش حیث تقییدی نفادی است.

نحوه ارتباط این اعتبار با منشاء انتزاعش حیث تقییدی اندماجی است.

نحوه ارتباط این اعتبار با منشاء انتزاعش حیث تقییدیِ شأنی است.

ظهور خداوند در موجودات به نحو کلی و جزیی است

ظهور خداوند در موجودات به نحو ماهیت و افراد آن است

ظهور خداوند در موجودات به نحو مطلق در مقید است.

ظهور خداوند در موجودات به نحو عروج و اتحاد است.

ظهور خداوند در موجودات به نحو نزول و حلول است.

ربط موجودات با خداوند به نحو اضافی است.

آنچه مورد پذیرش است و اوفق و انسب با قواعد است نظر زیر است:

 

خداوند وحدت حقیقی دارد و جهان کثرت اعتباری و کثرت به وحدت بازمی‌گردد و وحدت در کثرت ظهور دارد.

که ظهورش به‌نحو مطلق در مقید است و

نحوه ارتباط این اعتبار با منشاء انتزاعش حیث تقییدیِ شأنی است.

(نظریه تجلی)

 

تنظیم: حجة الاسلام و المسلمین واسطی



[1] علت اتصاف محمول به موضوع که امری غیر از موضوع باشد، مثلا در جمله «آب گرم شد» علت گرما چیزی غیر از آب است. حرارت آتش، حیث تعلیلی این جمله است.

[2] واسطه در اتصاف محمول به موضوع که امری غیر از موضوع باشد، مثلا در جمله «این میز سفید است» علت سفید بودن میز بودن نیست بلکه بواسطه رنگ سفید خارج از میز، سفید شده است.

[3] از رابطه میان موضوع با چیز دیگری، مفهومی انتزاع می‌شود که آن مفهوم واسطه در عروض محمول بر موضوع می‌شود. مثلا در جمله «پدر فرد خوبی است» مفهوم پدر بودن از رابطه موضوع با من ایجاد می‌شود و سپس محل برای عروض صفت خوبی می‌شود.

[4] به حدود وجود موضوع، توجه می‌شود و موضوع شأن خاصی به‌خود می‌گیرد و این شأن واسطه عروض محمول بر موضوع می‌شود مثلا در جمله «درختی درخت متمایز از جسم بودن آن است»، حمل «درختی» بر درخت، بواسطه شأن ماهوی وجود درخت است. (ماهیت از نفاد، حد و پایان شیء انتزاع می‌شود)

[5] به حاق وجود موضوع (نه حدود عدمی آن) توجه می‌شود و موضوع شأن خاص به‌خود می‌گیرد و این شان واسطه عروض محمول بر موضوع می‌شود مثلا در جمله «علیّت از اصول فلسفه است» مفهوم »علیّت» از متن وجود موضوع و رابطه آن با موضوع دیگر انتزاع شده است و بواسطه این شان جدید در معرض حمل محمول قرار گرفته است (مصادیق موضوع در خارج مندمج هستند)

[6] به حاق موضوع توجه می‌شود از حیث دارای مراتبِ مختلف بودن و با این توجه، موضوع شان خاصی به‌خود می‌گیرد و این شان واسطه عروض محمول بر موضوع می‌شود مثلا در جمله «نفس انسان قابلیت محض است»، از توجه به موضوع یعنی «نفس» با لحاظ اینکه دارای مراتب و لایه‌های مختلف است، شانی از موضوع تولید می‌شود که به‌واسطه آن عروض محمول بر موضوع، موجه می‌شود.

[7] علت یا واسطه‌ای در عروض محمول بر موضوع وجود ندارد بلکه ذات موضوع علت حمل است، مثلا در جمله «خدا وجود دارد» چیزی از بیرون خداوند علت یا واسطه در ثبوت وجود بر او نیست.

[8] به حاق موضوع توجه می‌شود و به اینکه این موضوع علت برای بروز یک حالت می‌تواند باشد و سپس آن وضعیتِ توانایی برای صدور یک حالت، واسطه برای اتصاف محمول به موضوع می‌شود در جمله «اراده من فعال است» نسبت دادن اراده به خود از باب حیث اشراقی است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۲ ، ۰۸:۰۰
گروه نویسندگان ؛

مسأله وحدت وجود در گفتگوی امام صادق علیه السلام‏ با جابر بن حیان:

امام جعفر صادق گفت: بلى اى جابر این را من گفتم و عقیده ‏ام چنین است.

جابر سؤال کرد: تو که می گوئى: خدا در همه جا هست ناگزیر باید تصدیق کنى که خدا در همه چیز نیز هست!

امام جعفر صادق جواب مثبت داد.

جابر گفت: در این صورت گفته آنهائى که مى‏گویند: خالق و مخلوق یکى است بایستى صحیح باشد. چون وقتى قائل بشویم که خداوند در همه چیز هست باید تصدیق کنیم که هر چیز و لو سنگ و آب و گیاه خداست.

امام جعفر صادق گفت: این طور نیست و تو اشتباه مى‏کنى و خدا در سنگ و آب و گیاه هست، ولى سنگ و آب و گیاه خدا نیست، همان طور که روغن در چراغ هست ولى چراغ روغن نمى‏باشد.

خداوند در هر چیز هست اما براى این که آن چیز اولًا به وجود آید و ثانیاً به زندگى جمادى یا گیاهى یا حیوانى ادامه بدهد و باقى بماند و از بین نرود.

مایه روشنائى چراغ یعنى بقاى آن روغن و فتیله است، اما چراغ، روغن و فتیله نیست.

روغن و فتیله براى خلق کردن شعله در چراغ است، و چراغ نمى‏تواند دعوى کند که چون روغن و فتیله در او مى‏باشد پس او روغن و فتیله است، و محال مى‏باشد که مخلوق که از طرف خالق به وجود آمده بتواند خالق بشود. و تمام کسانى که در گذشته عقیده به وحدت خالق و مخلوق داشتند، فریب شکل ظاهرى استدلال خود را مى‏خوردند. آنها مى‏گفتند که چون خالق در هر چه در این جهان وجود دارد هست پس هر چه در این جهان وجود دارد خداست.

اگر این عقیده صحیح مى‏بود بایستى هر یک از موجودات این جهان داراى قدرت خدائى باشند چون خدا هستند. اما در سراسر جهان یک موجود نیست که داراى قدرت خدائى باشد.

آیا هیچ یک از کسانى که این عقیده را داشتند توانستند حتّى یک سنگریزه را به وجود بیاورند؟!

زیرا لازمه وحدت خالق و مخلوق این است که انسان هم خدا باشد، و لازمه خدائى انسان این است که بتواند کارهائى را که خداوند مى‏کند به انجام برساند و با یک «کُنْ» یک جهان بیافریند و از یک قطره یک انسان به وجود بیاورد.

آیا هیچ یک از کسانى که عقیده به وحدت خالق و مخلوق دارند و در نتیجه خود را خدا مى‏دانند تا امروز توانسته‏اند کارى بکنند که آشکار شود داراى صفات خدائى هستند؟!

وقتى به آنها گفته مى‏شود: شما که خود را خدا مى‏دانید یکى از کارهاى خدا را بکنید تا اینکه ما یقین حاصل نمائیم که خدا هستید، می گویند که ما خدا هستیم اما اطّلاع نداریم که خدا مى‏باشیم.

و آیا این حرف بدون منطق را که به گفته کودکان شبیه است مى‏توان پذیرفت؟![۱]

تا مى‏رسد به اینجا که حضرت مى‏فرماید: اى جابر! چون در حکمت چه در زمان یونانیان چه امروز، اصل این است که: هیچ چیز از بین نمى‏رود و فقطّ تغییر شکل مى‏دهد. پس آدمى هم از بین نمى‏رود و بعد از مرگ تغییر شکل مى‏دهد، و اندیشه‏ اش هم مانند او متغیّر می گردد و بدون تردید به شکل دیگر باقى مى‏ماند آنچه از عوامل و صفات معنوى انسان بعد از مرگش باقى می ماند روح است.[۲]

پی نوشت:

[۱] مغز متفکر جهان شیعه ص ۵۱۵ – ۵۱۷

[۲] همان ، ص ۵۱۸

امام شناسی، ج۱۸، ص۱۳۰-۱۳۱

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۲ ، ۱۰:۰۶
گروه نویسندگان ؛

به نظر می رسد کلید اصلی حل معمای نظریه وحدت وجود را باید در مسأله تجلی و ظهور جست. مسئله تجلی و ظهور از مسایل محوری عرفان است که در تمام مسائل عرفانی حضور دارد و دارای نقش کلیدی است به گونه ای که با درک درست آن می توان گفت اساس عرفان درک شده است و دیگر مسائل عرفانی به منزله آثار و نتایج آن است.

 به همین جهت صدر المتألهین هنگامی که علیت را به تشأن، تجلی و ظهور برگرداند اعلام کرد با این کشف جدید فلسفه به کمال خود رسید.

تبیین نظریه تجلی و ظهور

همان گونه که بیان شد هستی شناسی و جهان بینی عرفانی براساس نظام تجلی و ظهور است؛ توضیح این که: بر اساس علم عرفان، هستی منحصر در ذات متعالی خداوند است؛ ماسوی الله نمود و ظهور و تجلی او هستند؛ به این بیان خداوند متعال که هستی محض است، شدت و کمال هستی او موجب عشق به ظهور و تجلی می گردد. ذات حضرت حق عین عشق و محبت است، و محبوب ترین چیز در نزد حضرت حق، دیدن ذات خود از طریق دیدن شئونات ذاتی خود است که از او به «استجلاء» (ظهور ذات حق از برای ذات خود در تعینات) تعبیر می آورند، و استجلاء تام حاصل نمی شود مگر به ظهور او در هر شأن از شئونات.

عرفا معتقدند مرتبه ذات (قبل از تجلی) غیب الغیوب است که در خفا و کمون محض است.

 اولین تجلی و مرتبه تعین همان تعین و تجلی ذات برای ذات است که از آن به وحدت حقه حقیقیه تعبیر می کنند. عارف این وحدت حقه حقیقیه را از راه لحاظ به هویت غیبی بدون در نظر گرفتن معانی و قیودات می یابد این وحدت چون فرق چندانی با غیب و هویت مطلق ندارد؛ یعنی در مرز تعین و لاتعین قرار دارد؛

اولا: از آن به مرتبه و تعین تعبیر نمی آورند، بلکه گاهی آن را هویت مطلقه می نامند.

 ثانیا: چون چیزی در مقابل او نیست و شامل همه اشیا می شود؛ در عین حضور در باطن ظهور در ظاهر دارد؛ در نتیجه دارای دو چهره باطن و ظاهر است: چهره باطن را مرتبه احدیت می گویند که عبارت از این است که حضرت حق ذات خود را در حالتی که جامع همه شؤون الاهی و دارای همه اسما و صفات کمالی است ولی بدون تعین و تفصیل بلکه به گونه بسیط (رویة المفصل مجملا) مشاهده کند. اما چهره ظاهر وحدت حقیقیه را مرتبه واحدیت می نامند که همان مقام ظهور اسما و صفات است؛ یعنی خداوند ذات خود را در حالی که دارای همه اسما و صفات به صورت تفصیل است (رؤیة المجمل مفصلا) مشاهده کند. واحدیت مبدء پیدایش کثرات است. که کثرات ابتدا به صورت علمی تحقق می یابند؛ یعنی لوازم اسما و صفات و ماهیات اشیای خارجی، ظهور علمی می یابند و چون در ظهور علمی، کثرت و تعدد مفیض و مستفیض وجود ندارد، گفتند ظهور علمی اشیا بواسطه فیض اقدس تحقق می یابد؛ یعنی اقدس از شوائب کثرات است. سپس (ماهیات و لوازم اسما و صفات) تحقق عینی و خارجی می یابند که ظهور خارجی و عینی ماهیات را به فیض مقدس می دانند. فیض مقدس را فیض منبسط، نفس رحمانی، روح محمدی و اول ما خلق الله نیز می نامند. فیض مقدس هر چند امر واحد است و به مفاد قاعده الواحد از واحد حقیقی صادر می شود و مثل خداوند که در عین اول آخر است و هیچ چیزی ثانی خدا نیست، فیض مقدس نیزهرگز ثانی و ثالث ندارد، چون ظهور همان «هو الاول و الآخر و الظاهر و الباطن » است؛ ولی به لحاظ تعینات مترتبه ای که در دامن آن است به سه عالم: «ارواح»، «مثال» و «اجسام» تقسیم می شود. 

در هر صورت در نظر عرفان چون ذات حضرت حق متصف به وحدت حقیقی است و اطلاق حقیقی ذات حق از مسلمات عرفان نظری به شمار می‌رود و نتیجه آن، حضور حق در همه کثرات است. این حضور، عرضی نیست، بلکه حضوری وجودی است که عین کثرات است. پس، حق به حکم اطلاقش در موطن کثرات هم به حضور وجودی حاضر است. ولی حضور وجودی مطلق به اطلاق مقسمی مشعر به بطلان کثرات نیست. 

به عبارت دیگر عرفان نظری برای تحلیل کثرات، نظام تجلی را پیش می‌نهد. کثرات در این نظام، تجلیات و مظاهر حق‌اند، تجلی به معنای خروج مطلق از مقام اطلاق خود و تلبس به تقید و تعین است. گفتنی است که وقتی مطلق، از مقام اطلاقی خود به مقام تقید تنزل می‌کند، باز هم همان مطلق مقسمی است که مقید شده، نه این­که مطلق و مقید مقابل هم باشند و بینشان، تباین مصداقی تصویر شود. ذات در مقام اطلاقی خود، شامل همه تعینات است، ولی این کثرات در مقام ذات، تصویر تفصیلی مقابل هم ندارند، یعنی اگر ذات، شامل اسم هادی است، نمی‌توان اسم مضل را با تمسک به ضدیتش (یا غیریتش) با اسم هادی از آن مقام خارج کرد، بلکه ذات به جهت اطلاق حقیقی‌اش شامل اسم هادی و مضل است، با این تأکید که در مقام ذات که به حکم اطلاقش هیچ کثرتی تصویر نمی‌شود، اسم‌ها و کثرات به گونه‌ای مندمج و کامن حاضرند و نه به گونه ای تفصیلی و جدا یا در مقابل هم. حال وقتی این کمون به بروز رسید و آن اندماج به تفصیل گروید، فرآیند تجلی شکل می گیرد. از این رو، یک حقیقت، یک مرحله کمون دارد که به نحو اندماجی با دیگر حقایق متحد است و یک مرحله بروز که در مقابل دیگر اسم­ها و صفت‌ها قرار می‌گیرد.

ناگفته نماند که مطلق حقیقی، در عین سریانش در کثرات، در مقام ذات، فوق سریان است؛ زیرا چنان­که گذشت، در مقام ذات مقابلی تصویر نمی‌شود که از سریان یا عدم آن سخنی گفته شود، ولی هنگامی که همان ذات مطلق به اطلاق مقسمی و متصف به وصف فوق سریان، در مقیدات تجلی پیدا کند، هویت سریانی‌اش بالفعل می‌شود که خود، اسمی است از اسامی حق.

سایت اسلام کوئست

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ مرداد ۹۲ ، ۰۷:۳۲
گروه نویسندگان ؛

لما رأینا فی هذه الأجسام العنصریة أمورا مختلفة الصور مختلفة الأشکال مختلفة المزاج و مع هذا ما یخرجها ذلک الاختلاف عن حقیقة کونها یجمعها حد واحد و حقیقة واحدة کأشخاص الحیوان على اختلاف أنواعه و أشکاله کالطیر لا یخرجه ما ظهر فیه من اختلاف المقادیر و الأشکال و الألوان عن کونه طیرا.....

قامت صور التجلی فی الألوهة مقام اختلاف أحوال صور أشخاص النوع فی النوع .......فاختلاف العالم بأسره لا یخرجه عن کونه واحد العین فی الوجود فزید ما هو عمرو و هما إنسان فهما عین الإنسان لا غیره .........و اختلاف القوی و اختلاف الأسماء علیها لیست بشی‏ء زائد علیها بل هی عین کل صورة و هکذا تجده فی صور المعادن و النبات و الحیوان و الأفلاک و الأملاک فسبحان من أظهر الأشیاء و هو عینها[1]

ترجمه:

ما اشیاء را با شکل و صورت‌های مختلف مشاهده می‌کنیم و می‌بینیم که با وجود اختلاف در قالب‌ها، تحت عناوین کلی مشترکی جمع می‌شوند مثل اصناف مختلف حیوانات که با وجود تفاوت در شکل و صورت، همگی حیوان هستند........اختلاف در تجلیات الهی مانند اختلاف در شکل وصورت اشیاء است .......و اختلافات موجود در عالم سبب نمی‌شود یک‌پارچگی اصل وجود آنها دیده نشود؛ زید، عمرو نیست ولی هر دو انسانند، اصل انسانیت در آنها جاری است.

تفاوت استعدادها و توانایی‌های نفس انسانی سبب نمی‌شود نفس چندپاره بشود. این قاعده را در تمام موضوعات مانند معادن، گیاهان، حیوانات، ستارگان می‌بینید؛ واقعا هر که موجودات را خلق کرده است و اصل‌ وجودش را به شکل‌های مختلف می‌بینیم، از هر محدودیت و نقص و شکل و شمائلی منزه است.

 

 

کلمه عین در اصطلاح عرفان بمعنی اصل وجود و اصل تعین و شکل‌گیری است. جمله مورد نظر، بیانگر این معنی نیست که خداوند با اشیاء عینیت دارد بلکه در مقام بیان این نکته است که خداوند که اصل شکل‌گیری اشیاء است از هر شکلی منزه است.

تنظیم:حجة الاسلام والمسلمین شیخ عبدالحمید واسطی



[1] فتوحات مکیه، ج2 ص495

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۲ ، ۱۰:۰۵
گروه نویسندگان ؛

و امّا تفسیر و مفاد الَّذِى لَمْ یَتَّخِذْ وَلَدًا (آن کس که براى خود فرزندى را برنداشته است) همان معنى لَمْ یَلِدْ می باشد که در سوره إخلاص وارد است. یعنى خداوند بچّه نزائیده است. و معلوم است که معنى لفظ «وَلَد» بنا بر جعل الفاظ براى معانى عامّه آن است که چیزى از چیز دگرى بیرون آید که مانند همان چیز داراى أصالت و واقعیّت باشد، و پس از بیرون شدن نیز رابطه‏ اش را با آن قطع نماید و جنبه استقلال در وجود براى خود بگیرد.اعمّ از آنکه در انسان این امر تحقّق پذیرد، یا در حیوان، یا در نبات، یا در جماد، یا در جنّ و یا در سائر موجوداتیکه در آنها این امر امکان داشته باشد.این تولّد اختصاص به خصوص شکم داشتن خارجى و بیرون دادن در خارج به نحو معمول و متعارف در انسانى که بچّه می زاید و یا حیوانى که تخم می گذارد ندارد. زیرا اینها همگى از مختصّات مصادیق و موارد است، و ابداً در تحقّق معنى عامّ آن مدخلیّت ندارند. بنابراین اگر فرض کنیم موجودى ملکوتى همچون فرشته یا بر بالاى جمیع موجودات مجرّده که خداوند تبارک و تعالى وجود دارد، اگر با مجرّدِ اراده و مشیّت خود موجودات مستقلّه‏اى در وجود، و یا در صفات، و یا در افعال، و یا در ابتداء و یا در انتهاء، و یا در اصل تکوّن و یا در ادامه و بقاء، که داراى هستى به خود و استقلال فی الجمله‏ اى باشند بوجود بیاورد؛ این ایجاد داراى معنى و مفهوم تولّد خواهد بود، و از جانب همان مبدأ مجرّد و نورانى و بسیط، مشحون به عنوان «تولید» میگردد.

آیه مبارکه الَّذِى لَمْ یَتَّخِذْ وَلَدًا، و آیه لَمْ یَلِد، و سائر آیاتى که درباره عیسى بن مریم على نبیّنا و آله و علیه السّلام و درباره برخى از فرشتگان واسطه به رأى مشرکین وارد شده است و قرآن مجید آنها را ابطال می نماید؛ همه راجع به این حقیقت است که آنها وجود استقلالى ندارند، و در ذات و صفات و افعال فقط مظهر و مجلاى ذات اقدس او می باشند.بنابراین جمیع عوالم امکان که داراى اسامى مختلف و شؤون متفاوتى هستند، همگى ظهورات آن ظاهر و مجالى تجلّیات آن مَجلَى می باشند.و از آنجا که ظهور ظاهر، و مجلاى وجود، غیر از اصل وجود و ذات هستى چیزى نیست، و عناوین و اسماء عدیده موجب کثرت واقعیّه خود نمی شوند؛ در عالم وجود و حاقّ خارج یک هستى بیشتر نمی تواند متصوَّر باشد، و جمیع این هستى تولّد شده از حقِّ اصیل و أصل الوجود نمی توانند بوده باشند. بنابراین، أصل الوجودِ این عوالم گسترده امکانیّه، غیر از وجود اقدس واجب الوجود چیزى نیست؛ و اگر عنوان امکان و آیه و ظهور و تجلّى برداشته شود، غیر از حقّ تبارک اسمُه و تعالَى مجدُه، أصالتى و حقیقتى و وجودى نمی ماند. یعنى جمیع عوالم خود اوست و غیر از حقّ نیست.

اینست معنى لَمْ یَلِدْ و الَّذِى لَمْ یَتَّخِذْ وَلَدًا که با صریح‏ترین بیان و بلیغ‏ترین برهان، وحدت وجود را اثبات میکند.

الله شناسی، ج۳، ص۳۱۴-۳۱۵

علامه حسینی تهرانی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۲ ، ۰۶:۲۷
گروه نویسندگان ؛

برای دیدن فرق بین وحدت حقه حقیقیه و وحدت عددی به ادامه مطلب بروید

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ مرداد ۹۲ ، ۱۲:۰۴
گروه نویسندگان ؛


هر وحدت و کثرتی چنین نیست که با هم متضاد بوده و جمع نگردند(برای اثبات این مدعا دو مثال تقدیم می گردد):

مثال اول: یک سیب را در نظر بگیرید. این سیب یک چیز است و واحد است، در عین حال هم سیب است و هم مخلوق است و هم ممکن الوجود است و هم حادث و هم جسم و هم سرخ و هم شیرین و هم …

ممکن است بفرمائید که شیرینی آن از جهتی است غیر از سرخی آن و غیر از سیب بودن و واقعاً این مفاهیم در خارج مصداقی جدای از هم دارند و وحدت حقیقی ندارند و فقط کثرت است ولی آیا می‌توانید بفرمائید مخلوق بودن آن هم جدای از سیب بودن آن است؟ آیا می‌شود جنبه‌ای از آن را فرض کرد که از مخلوقیت جدا باشد و نعوذ بالله مخلوق نباشد؟

با دقت می‌بینیم که این سیب از همان جهت که سیب است از همان جهت هم مخلوق و حادث و محتاج به خالق است.

سوال اینجاست که بالاخره یک چیز است یا دو چیز؟

اگر بفرمائید دو چیز است لازم می‌آید سیب بودن از مخلوق بودن جدا شود که محال است و اگر بفرمائید یک چیز است باید بپذیرید که نوعی از یک و واحد وجود دارد که با نوعی از کثرت جمع می‌شود.

البته نسبت خالق و مخلوق این طور نیست ولی این مثال برای آشنائی با انواع وحدت و کثرت خوب است.

مثال دوم: خود شما بدون هیچ شکی یک نفر بیشتر نیستید و واحدید و در عین اینکه به وحدت خود باور دارید ولی می‌بینید در درون خود کثرتی فراوان دارید: افکار گوناگون و حالات و صفات مختلف چون امید و آرزو و خوف و محبت و گرسنگی و تشنگی و … و قوای مختلف چون سامعه و باصره و حافظه و …

سؤال اینجاست که شما بالاخره یکی هستید یا چند تا و آیا این صفات و قوا از شما بیرونند یا نه؟

اگر بفرمائید یکی نیستم که انکار بدیهی فرموده‌اید و اگر بفرمائید هیچ کثرتی ندارم باز هم با وجدان خود مبارزه نموده‌اید و مجبورید بپذیرید که کثرتی در درون شما هست که وحدتی به وسیله نفس شما بر آن حاکم است که به اعتبار آن وحدت همه این کثرت با هم یکی می‌شود ولی این وحدت وحدتی نیست که کثرت را نفی کرده و کنار بزند بلکه کثرت را در خود هضم کرده و جا می‌دهد، وحدتی است که با سعه و ظرفیتش با همه این کثرات هست. شما با همه قوا و حالات نفس خود همراهی اید و عین همه اید و حافظ همه  و در عین حال از همه برتر و عالی‌تر. نه کثرت آنها به وحدت شما ضربه می‌زند و نه وحدت شما مانع کثرت آنهاست ونه آن کثرت از مرز شما بیرون می‌رود و برای خود وراء شما استقلالی می‌سازد.

این هم نوعی وحدت در کثرت است که در موجودات مجرد و فرامکان وجود دارد که خیالبافی و فریب هم نیست و این وحدت شبیه وحدت خداوند جل جلاله است که به نص متون دینی با همه موجودات است و در همه موجودات و محیط به همه چیز و در عین حال از همه برتر و بالاتر و چون همه را در خود جا داده و محیط است می‌توان گفت پس در عالم فقط یک چیز است که اوست جل و علا چون چیزی بیرون او نیست و چون نظر به آنچه در حیطه اوست بنمائیم می‌بینیم مخلوقات فراوانی دارد که هر یک در جای خود و رتبه خود هستند و کثرتشان هم امری هیچ و پوچ نیست و برای خود واقعیت و نفس الامری دارد گرچه این کثرت استقلال ندارد که اگر استقلال داشت از حیطه آن خدای واحد بیرون می رفت و با انّه بکل شیء محیط نمی‌ساخت.

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۷ مرداد ۹۲ ، ۱۸:۴۳
گروه نویسندگان ؛

ماسوی الله "نبود" نیستند بلکه "نمود" می باشند...



۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱ ۱۶ مرداد ۹۲ ، ۱۶:۵۷
گروه نویسندگان ؛

چکیده:

 در نظریه وحدت وجود تنها وجود حقیقی در عالم از آن خدا است و دیگران همه جلوه‌ها و سایه‌هایی از حضرت حق هستند. در نتیجه کثرت در عالم وجود دارد، ولی این کثرت در جلوه‌ها است

این نظریه هیچ تلازمی با شرک ندارد؛ یعنی بنابر این نظریه هیچ گاه یک انسان، خدا خوانده نمی‌شود. چون اصلاً این انسان وجودی ندارد و تنها وجود واقعی خدا است. این انسان تنها جلوه‌ای است از حضرت حق

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۲ ، ۱۶:۳۴
گروه نویسندگان ؛

بسم الله الرحمن الرحیم

کاربردهای کلمه بی‌نهایت و نامحدود در مورد خداوند در روایات

واینکه کل هستی از خدا پُر است

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۲ ، ۱۷:۳۳
گروه نویسندگان ؛

دو نظریه برای تبیین کیفیت ربط خالق و مخلوق

 

به نظر شما کدام نظریه به عظمت و وحدانیت و ربوبیت الهی نزدیک‌تر است؟

 

هستیِ دو بخشی؛ یک بخش مختص خداوند و یک بخش مختص مخلوقات و رابطه این دو بخش نیز رابطه احاطه وجودی نیست بلکه احاطه علمی است یعنی خدایی در کنار مخلوقات که آنها را با علم خود کنترل می‌کند.

 

هستیِ یک‌پارچه که فقط و فقط اصالت و استقلال و عظمت و حیاه و قدرت و اراده از آنِ خداوند است و مخلوقات تجلّیات خداوند هستند، فقر محض هستند و رابطه خدا با موجودات، رابطه احاطه وجودی است. (قرائت «تجلّی» از نظریه وحدت وجود)

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ مرداد ۹۲ ، ۰۰:۰۸
گروه نویسندگان ؛