وحدت وجود

۸ مطلب در مهر ۱۳۹۲ ثبت شده است

«وَ لَمْ یَکُن لَّهُ  شَرِیکٌ فِى الْمُلْکِ» با بلیغ‏ترین وجه دلالت بر وحدت وجود دارد

و امّا درباره تفسیر و مفاد وَ لَمْ یَکُن لَّهُ شَرِیکٌ فِى الْمُلْک. (در سلطنت و دائره فرمانروائى خویشتن شریکى ندارد.) باید گفت: چون وجود او اصیل و داراى وحدت بالصَّرافه مى‏باشد، بنابراین فرض شریک براى وى محال است. و اینست ما حصل برهان صِدّیقین که بر وحدت وجود قائم، و بدان است که شبهه ابن کمونه مندفع میگردد.

وجود او لم یزلى و لا یزالى است، و لا یتناهى است بما لا یتناهى. بنابراین‏ فرض وجود دیگرى در برابر او به هر عنوان و رسمى محال است. خواه شریک و معین او در ملکوت بوده باشد و یا در عالم ملک. هر وجود مستقلّى در مقابل او معدوم و ما لا یمکن است، و وجودهاى غیر مستقلّه که آیات و اسامى و عناوین او هستند به وى بازگشت مى‏کنند و چیزى غیر او نمى‏توانند بوده باشند.[۱]

عنوان شَرِیکٌ فِى الْمُلْکِ اطلاق دارد؛ هر گونه صاحب اراده و اختیارى اگر در برابر وى فرض گردد، بر آن شریک در مُلک صدق نموده و آیه آنرا ابطال میکند.

از جبرائیل و مقام روح که اعظم از جبرائیل است گرفته تا کوچکترین موجود ذى شعور همچون مور و ملخ، اگر در آنها چه در اصل وجودشان و چه در افعال و آثارشان بقدر یک سر سوزن استقلال و خودیّتى در اراده و کار کرد و اختیار و مشیّتشان فرض نمائیم، منافات با اطلاق و عموم و عدم تناهى وجود حقّ تبارک اسمُه در مُلک و فرمانروائى دارد و آیه آنرا ردّ مى‏نماید. پس تمام اختیارها و اراده‏ها مندکّ در اختیار و اراده اوست، و ظِلّى از آن نور و سایه‏اى از آن خورشید وجود عالمتاب مى‏باشد.

چرا که اراده و اختیار استقلالىِ یک دانه مورچه، به اختیار و اراده حقّ‏ متعال حدّ میزند، یعنى آنرا محدود میکند. فرض کنید اراده و اختیار حقّ را چنان گسترده و وسیع بدانیم که بر اراده و اختیار جمیع عوالم از مجرّدات و مادّیّات غلبه و سیطره پیدا نموده، بر اراده حضرت روح و فرشتگان مقرَّب غالب آمده و در تمام عوالم نزولى تا اینجا همه جا و همه جا را فرا گرفته است، ولى فقط به این یک عدد مورچه ضعیف غیر قابل رؤیت که رسیده است متوقّف گشته، و بدو اراده و اختیارى مستقلّا یعنى مُنحاز و جداى از مشیّت و اراده خویش عطا فرموده است؛ در اینجا مطلب ما باطل و کُمیت ما لنگ مى‏شود.

چرا؟! بجهت آنکه وجود یک ذرّه نامرئى و غیر قابل حساب هم موجب تحدید و تقیید آن سعه اراده و آن اطلاق مشیّت و اختیار وى میگردد. زیرا بالفرض شما به این یک دانه مور اراده مستقلّه‏اى داده‏اید و آنرا مندکّ در اراده خدا ندانستید، بنابراین آن اراده و اختیار مفروض لا یتناهى به اینجا که مى‏رسد خود بخود حدّ مى‏خورد و تقیّد پیدا مى‏نماید، یعنى متناهى سر از آب در مى‏آورد؛ و این خُلف است که شما در گفتار وى را لا یتناهى اتّخاذ کردید، امّا در عمل صبغه تناهى به وى زدید!

وَ مَا تَشَآءُونَ إِلّآ أَن یَشَآءَ اللَهُ إِنَّ اللَهَ کَانَ عَلِیمًا حَکِیمًا .(آیه ۳۰ سوره انسان)

 «و نمى‏خواهید شما مگر آنکه خدا بخواهد. تحقیقاً خداوند علیم و حکیم است.»

وَ مَا تَشَآءُونَ إِلّآ أَن یَشَآءَ اللَهُ رَبُّ الْعلَمِینَ. (آیه ۲۹ سوره تکویر)

 «و نمى‏خواهید شما مگر آنکه خدا بخواهد، که او پروردگار عالمیان است‏

الله شناسی، ج۳، ص۳۱۵-۳۱۸

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۲ ، ۰۸:۰۰
گروه نویسندگان ؛

پرسش

 اگر هیچ چیزی جز خدا وجود ندارد و همه هر چه هست جلوه ای از روی او است این جلوه گری برای چیست و کیست؟ بسیاری از صفات خداوند بنا به وجود غیر، مصداق دارد. او رحمن است. وقتی که جز خودش چیز دیگری نیست رحمت او شامل چه کسی می شود؟ او قادر است وقتی جز خودش شیئی متصور نیست قدرت او بر چه کاری است؟ او بزرگ است، اما از چه چیزی؟ او عزیز است، برای چه کسی؟ او غفور است، اما چه خطائی را می بخشد؟ و... همه صفات از او سلب می شود. دیگر هیچ خاصیتی ندارد . فقط \"یک\" است. چیزی که نه بزرگ است و نه توانا و نه... می توان گفت اصلا نیست. او هیچ است. می بینید رسیدیم به عدم وجود و فلسفه سوفسطائی.

 پاسخ

وحدت وجود (براساس تفسیر دقیق عرفانی) به معنای نگاه عمیق به باطن مخلوقات و برگرداندن خلقت و علیت، به تجلی و ظهور است؛ بنابراین وحدت وجود نه به معنای انکار خلقت است و نه به معنای معدوم انگاشتن مخلوقات، بلکه براساس هستی شناسی و جهان بینی عرفانی نمی توان برای حضرت حق مقطعی را بدون ظهور و تجلی فرض کرد، مگر به لحاظ مرتبه ذات یعنی در مرتبه ذات هیچ موجودی حضور ندارد.

 در توضیح این مطلب بیان چند نکته ضروری به نظر می رسد:

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ مهر ۹۲ ، ۰۸:۰۰
گروه نویسندگان ؛

بسم الله الرحمن الرحیم

 

ماتریس تقریرات وحدت وجود

 

اصل مساله: پاسخ به سوال

«رابطه میان خالق و مخلوق، وحدت و کثرت چگونه است؟»

 

پاسخ فلسفه و عرفان به این سوال، «وحدت وجود« را به‌صورت  قضیه زیر عرضه کرده است:

نظریة «هستی یک‌بخشی» در برابر نظریة «هستی دوبخشی»

 

کل هستی یکپارچه است و تنها یک وجود، واقعی و مستقل است و سایر موجودات ظهورات او هستند.

وحدت + کثرت

 

برای دریافت انواع تقریرهای ممکن از این جمله باید به موارد زیر توجه کرد:

رابطه میان موضوع و محمول در یک قضیه به هشت «حیث» قابل برقراری است:

1.       حیث تعلیلی[1]

2.       حیث تقییدی[2]

3.       حیث اضافی[3]

4.       حیث تقییدی نفادی[4]

5.       حیث تقییدی اندماجی[5]

6.       حیث تقییدیِ شأنی[6]

7.       حیث اطلاقی[7]

8.       حیث اشراقی[8]

اقسام یکی بودن یا وحدت به سه صورت قابل لحاظ است:

1.       وحدت واقعی (یک مورد است و دومی ندارد)

2.       وحدت اعتباری (مصادیق متعدد دارد اما همه آنها در یک مفهوم ذهنی مشترکند)

3.       وحدت اطلاقی (حد و مرز ندارد تا دومی داشته باشد)

 

اقسام ظهور به صورت قابل لحاظ است:

1.       ظهور ذات

2.       ظهور اسماء و صفات

3.       حلول در غیر

4.       اتحاد با غیر

5.       ظهور کلی در جزئی

6.       ظهور مطلق در مقید

7.       ظهور ماهیت در افرادش

8.       ظهور اضافه در نسبت‌ها

9.       ظهور اشراقی

10.    ظهور نزولی

11.    ظهور عروجی

12.    ظهور تجلی

ضرب لحاظ‌های فوق در یکدیگر حالات بسیاری را برای تفسیر نظریه وحدت وجود حاصل می‌کند.

 

در یک تقسیم بندی کلی،‌ تقریرات وحدت وجود به دو دستة زیر تقسیم می‌شوند:

تقریرات یگانه‌انگاری خدا و مخلوقات (خدا = جهان خلقت)

تقریرات دوگانه‌انگاری خدا و مخلوقات (خدا < جهان خلقت؛ یا خدا ≠جهان خلقت)

 

حاصل ضرب مفاهیم فوق:

1.       خدا وحدت اعتباری دارد و جهان کثرت حقیقی (جهان‌خدایی، همه‌خدایی، هم‌سنخی مطلق، هم‌گوهری)

خدا نام دیگری برای جهان است

ذات خداوند تحقق مستقل بالفعل جدای از مظاهر و جلوه‌ها ندارد و خدا اصلا چیزی جز مجموعه صور و اشیاء نیست.

اشیاء اجزاء وجودی خداوند هستند مانند درختی که از ریشه و تنه و شاخ و برگ است.

خدا همان طبیعت است

خدا آگاهی مطلق است که از ارواح مختلف موجودات تشکیل شده است.

ظهور خداوند در موجودات به نحو کلی و جزیی است

ظهور خداوند در موجودات به نحو ماهیت و افراد آن است

ظهور خداوند در موجودات به نحو مطلق در مقید است.

ظهور خداوند در موجودات به نحو عروج و اتحاد است.

ظهور خداوند در موجودات به نحو نزول و حلول است.

ربط موجودات با خداوند به نحو اضافی است.

 

خداوند وحدت حقیقی دارد و جهان کثرت حقیقی دارد، کثرت به وحدت بازمی‌گردد و وحدت در کثرت ظهور دارد.

ظهور خداوند در موجودات به نحو کلی و جزیی است

ظهور خداوند در موجودات به نحو ماهیت و افراد آن است

ظهور خداوند در موجودات به نحو مطلق در مقید است.

ظهور خداوند در موجودات به نحو عروج و اتحاد است.

ظهور خداوند در موجودات به نحو نزول و حلول است.

ربط موجودات با خداوند به نحو اضافی است.

 

خداوند وحدت حقیقی دارد و جهان کثرت اعتباری و کثرت به وحدت بازمی‌گردد و وحدت در کثرت ظهور دارد.

اعتباری به معنی توهمی (اگر مُدرکی در کار نباشد،‌ کثرتی وجود نخواهد داشت.)

ظهور خداوند در موجودات به نحو کلی و جزیی است

ظهور خداوند در موجودات به نحو ماهیت و افراد آن است

ظهور خداوند در موجودات به نحو مطلق در مقید است.

ظهور خداوند در موجودات به نحو عروج و اتحاد است.

ظهور خداوند در موجودات به نحو نزول و حلول است.

ربط موجودات با خداوند به نحو اضافی است.

 

خداوند وحدت حقیقی دارد و جهان کثرت اعتباری و کثرت به وحدت بازمی‌گردد و وحدت در کثرت ظهور دارد.

اعتباری به معنی دارای منشاء انتزاع خارجی حقیقی

نحوه ارتباط این اعتبار با منشاء انتزاعش حیث تقییدی نفادی است.

نحوه ارتباط این اعتبار با منشاء انتزاعش حیث تقییدی اندماجی است.

نحوه ارتباط این اعتبار با منشاء انتزاعش حیث تقییدیِ شأنی است.

ظهور خداوند در موجودات به نحو کلی و جزیی است

ظهور خداوند در موجودات به نحو ماهیت و افراد آن است

ظهور خداوند در موجودات به نحو مطلق در مقید است.

ظهور خداوند در موجودات به نحو عروج و اتحاد است.

ظهور خداوند در موجودات به نحو نزول و حلول است.

ربط موجودات با خداوند به نحو اضافی است.

آنچه مورد پذیرش است و اوفق و انسب با قواعد است نظر زیر است:

 

خداوند وحدت حقیقی دارد و جهان کثرت اعتباری و کثرت به وحدت بازمی‌گردد و وحدت در کثرت ظهور دارد.

که ظهورش به‌نحو مطلق در مقید است و

نحوه ارتباط این اعتبار با منشاء انتزاعش حیث تقییدیِ شأنی است.

(نظریه تجلی)

 

تنظیم: حجة الاسلام و المسلمین واسطی



[1] علت اتصاف محمول به موضوع که امری غیر از موضوع باشد، مثلا در جمله «آب گرم شد» علت گرما چیزی غیر از آب است. حرارت آتش، حیث تعلیلی این جمله است.

[2] واسطه در اتصاف محمول به موضوع که امری غیر از موضوع باشد، مثلا در جمله «این میز سفید است» علت سفید بودن میز بودن نیست بلکه بواسطه رنگ سفید خارج از میز، سفید شده است.

[3] از رابطه میان موضوع با چیز دیگری، مفهومی انتزاع می‌شود که آن مفهوم واسطه در عروض محمول بر موضوع می‌شود. مثلا در جمله «پدر فرد خوبی است» مفهوم پدر بودن از رابطه موضوع با من ایجاد می‌شود و سپس محل برای عروض صفت خوبی می‌شود.

[4] به حدود وجود موضوع، توجه می‌شود و موضوع شأن خاصی به‌خود می‌گیرد و این شأن واسطه عروض محمول بر موضوع می‌شود مثلا در جمله «درختی درخت متمایز از جسم بودن آن است»، حمل «درختی» بر درخت، بواسطه شأن ماهوی وجود درخت است. (ماهیت از نفاد، حد و پایان شیء انتزاع می‌شود)

[5] به حاق وجود موضوع (نه حدود عدمی آن) توجه می‌شود و موضوع شأن خاص به‌خود می‌گیرد و این شان واسطه عروض محمول بر موضوع می‌شود مثلا در جمله «علیّت از اصول فلسفه است» مفهوم »علیّت» از متن وجود موضوع و رابطه آن با موضوع دیگر انتزاع شده است و بواسطه این شان جدید در معرض حمل محمول قرار گرفته است (مصادیق موضوع در خارج مندمج هستند)

[6] به حاق موضوع توجه می‌شود از حیث دارای مراتبِ مختلف بودن و با این توجه، موضوع شان خاصی به‌خود می‌گیرد و این شان واسطه عروض محمول بر موضوع می‌شود مثلا در جمله «نفس انسان قابلیت محض است»، از توجه به موضوع یعنی «نفس» با لحاظ اینکه دارای مراتب و لایه‌های مختلف است، شانی از موضوع تولید می‌شود که به‌واسطه آن عروض محمول بر موضوع، موجه می‌شود.

[7] علت یا واسطه‌ای در عروض محمول بر موضوع وجود ندارد بلکه ذات موضوع علت حمل است، مثلا در جمله «خدا وجود دارد» چیزی از بیرون خداوند علت یا واسطه در ثبوت وجود بر او نیست.

[8] به حاق موضوع توجه می‌شود و به اینکه این موضوع علت برای بروز یک حالت می‌تواند باشد و سپس آن وضعیتِ توانایی برای صدور یک حالت، واسطه برای اتصاف محمول به موضوع می‌شود در جمله «اراده من فعال است» نسبت دادن اراده به خود از باب حیث اشراقی است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ مهر ۹۲ ، ۰۸:۰۰
گروه نویسندگان ؛

بسیاری از افرادی که ما می‌شناسیم- بلکه همۀ افرادی که ما می‌شناسیم - که مخالف با فلسفه و عرفانند، افرادی هستند که یا مطلقاً فلسفه و عرفان نخوانده‌اند، یا اگر خوانده‌اند، صرفاً خود مطالعه کرده‌اند، اما استاد ندیده‌اند و یا اگر استاد دیده‌اند، به دو سال، سه سال و یا پنج سال اکتفا کرده‌اند.

واقعاً اگر کسی در حوزه‌های علمیّه، پنج سال اصول بخواند و بعد پرچم به‌دست بگیرد و بگوید علم اصول بی‌اساس و … است شما چه می‌کنید؟ به او خواهید خندید و می‌گویید که در پنج سال که در علم اصول به‌جایی نمی‌توان رسید . در پنج سال، یک الموجز و یک معالم و یک اصول فقه می‌توان خواند و نهایت آن است که شخص دو سال رسائل خوانده باشد و بیش از این که کاری نکرده است. به او خواهید گفت: تو کجا و کفایه کجا و سخنان میرزای نائینی و شهید صدر کجا؟!

 در فلسفه نیز واقعاً همین است؛ کسی که کمتر از حد تخصصی در این مسایل تحصیل‌کرده، صحبت او دارای اعتبار نیست و بنده به حد وسع خودم تا به‌حال کسی را نیافته‌ام که در این مسایل به‌نحو تخصصی وارد شده باشد و مخالف با فلسفه و عرفان باشد؛ بله، اختلاف‌نظر همه جا هست؛ در فقه و اصول نیز اختلاف نظر وجود دارد، اما مخالفت کردن با اصل مسأله  و این ادعا که این‌ها با مکتب اهل بیت نمی‌سازد و … را لااقل ما در حد وسع خود نیافته‌ایم و کسانی که خوانده‌اند و فهمیده‌اند و انسان به نبوغ و استعداد آن‌ها اطمینان دارد؛ استاد دیده و زحمت کشیده‌اند، هرکدام را که دیدیم، می‌گفتند فلسفه و عرفان کلید فهم روایات اهل بیت علیهم‌السّلام  است و واقعیت تاریخ نیز این مسأله را شهادت داده که بحث جداگانه‌ای است.

حجة الاسلام و السلمین وکیلی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۲ ، ۰۸:۰۰
گروه نویسندگان ؛

همان‌طوری که ما در فضاهای فقهی و اصولی تا کسی پانزده، بیست، و یا سی سال به‌حسب پشتکار و استعدادش تلاش جدّی نکرده باشد، مجاز به اظهار نظر در مسایل فقهی نیست؛ یعنی بندۀ نوعی اگر مجتهد در فقه نباشم، شرعاً مجاز نیستم بروم بالای منبر و در مورد مثلاً یک مسألۀ ساده مثل وضو یا غسل فتوای خودم را بگویم و حتی اگر مجتهد هم بشوم، ممکن است در فضاهایی حق اظهار نظر داشته باشم، اما مجاز نباشم این را به‌عنوان نظر اسلام همه‌جا تبلیغ ‌کنم. در فضاهای فلسفی و عرفانی هم دقیقاً همین مسأله وجود دارد.

 علّامه طباطبایی در مصاحبه‌ای که پس از رحلت مرحوم آیت‌الله شهید مطهری در سال 58 کردند، جملۀ زیبایی دارند. ایشان می‌فرمایند مرحوم آقای مطهری هوش و استعداد و دقّت نظر بسیار عجیبی داشت و تعریف می‌کنند و تعابیر خیلی شیرینی هم دارند. می‌گویند ایشان آن‌قدر خوب می‌فهمید که وقتی ایشان می‌آمد سر کلاس، ‌انسان از شدت خوشحالی می‌خواست به رقص در آید! ‌تعبیر علّامه طباطبایی این است؛ یعنی می‌گویند این‌قدر مرحوم آقای مطهری هوش و ذکاوت داشت.

 مرحوم آقای مطهّری چه زمانی با علّامه آشنا شدند؟ حدود سال 1330 و قبل از آن‌هم مدت‌ها فلسفه خوانده بودند. علّامه طباطبایی می‌گویند آقای مطهری آن‌قدر پشتکار و جدّیت داشت که در این اواخر، یعنی از حدود سال پنجاه، 55 به‌بعد (تا سال 58 که شهادت ایشان اتفاق افتاد)، دیگر در فلسفه صاحب نظر شده بود[1]؛ این را به‌عنوان اوج تعریف از مرحوم مطهری می‌گویند. شاگردان آیه‌الله بروجردی در فقه، هر کدام برای خود وزنه و استوانه‌ای هستند و مرحوم آقای مطهری را در فقه هم جزء سرشناسان شاگردان آقای بروجردی به‌حساب می‌آورند. اما مجتهد شدن در فلسفه برای شخصیّت نابغه‌ای مثل شهید مطهری بعد از بیست یا 25 سال کار کردن و کوشش- و بلکه بیشتر- حاصل می‌شود. ایشان می‌فرمایند که این اواخر مرحوم مطهّری برای خودش صاحب نظر شده بود. این یک دقیقه و ظریفه‌ای است که انسان باید بدان توجّه کند.

حجة الاسلام و السلمین وکیلی

 



[1] علامه طباطبائی، مجموعه مقالات، ج2، ص337و338

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۲ ، ۱۶:۰۰
گروه نویسندگان ؛

کلمه 156 کتاب شریف هزار و یک کلمه

اطلاق واحد بالعدد بر حق تعالى بلکه بر صادر اول که وجود منبسط مطلق است درست نیست. بلکه اطلاق واحد بالعدد بر مفارقات نیز خالى از دغدغه نیست.

شیخ رئیس- رحمة اللّه علیه- در اواسط فصل سوم مقاله هشتم إلهیّات شفا از واجب تعالى تعبیر به واحد بالعدد کرده است بدین عبارت: «فقد بان من هذا و ممّا سلف لنا شرحه أنّ واجب الوجود واحد بالعدد ...». «1»

بلکه حضرت امام سیّد الساجدین- صلوات اللّه علیه- در دعاى بیست و هشتم صحیفه فرموده است: لک یا إلهى وحدانیّة العدد ... وحدانیة منصوب است و مفعول مطلق بدین صورت: «لک یا إلهى وحدانیة وحدانیّة العدد».

خواجه طوسى در شرح فصل یازدهم نمط پنجم اشارات شیخ رئیس در بیان قاعده «الواحد لا یصدر عنه إلّا واحد» واحد بالعدد را بر صادر اول اطلاق کرده است، بدین عبارت: «یرید بیان ان الواحد الحقیقى لا یوجب من حیث هو واحد إلّا شیئا واحدا بالعدد ...».

معنى واحد بالعدد واحد به کمّ منفصل است که گوئى یک و دو و سه و هکذا. مثلا زمین یکى و آفتاب یکى و ملک یکى و خدا هم یکى، واحد بالعدد بدین معنى محدود و معدود است و لیس بذاک و بذلک در حق او صادق است که با صمد بودن بارى تعالى یعنى با وجود صمدى سازگار نیست زیرا که هر چه محدود است معدود است و بالعکس. و به بیان امام امیر المؤمنین- علیه الصلوة و السلام-: و من حدّه فقد عدّه.

به قرینه عبارات دیگر شیخ در توحید واجب تعالى، باید مراد از واحد بالعدد واحد بالشخص یعنى واحد بالتعیّن و التشخّص بوده باشد، نه واحد عددى کم‏

______________________________
(1)- «إلهیات شفا» ص 487، رحلى، چاپ سنگى.

منفصل. چنان که در فصل بعد آن در نفى ماهیّت از واجب تعالى بحث کرده است که حق سبحانه عین انیّت است. و موجودى که منزّه از ماهیّت است واحد عددى بر او صادق نیست زیرا که واحد عددى را زوج ترکیبى است، أمّا تشخّص و تعیّن بر او صادق است چنان که شیخ در اول فصل هیجدهم نمط چهارم اشارات فرموده است: «واجب الوجود المتعیّن ...».

در بیان فرموده امام سجّاد- علیه السلام- علاوه بر وجه مذکور وجوهى دیگر در رساله لقاء اللّه آورده‏ایم بدانجا رجوع شود.

صدر الدین قونوى در مفتاح غیب الجمع و التفصیل نیکو گفته است که:

قولنا وحدة للتنزیه و التفخیم لا للدّلالة على مفهوم الوحدة على نحو ما هو متصور فى الأذهان المحجوبة. «1»

کلمه 156 کتاب شریف هزار و یک کلمه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۲ ، ۰۸:۰۰
گروه نویسندگان ؛

آیت الله خوئی و وحدت وجود

از مسائلی مخالفان عرفان درباره آن هیاهوی زیادی به پا می‌کنند آنست که فقهای عظام شیعه محدت وجود را کفر می‌شمارند. گذشته از اینکه بارها عرض شده است که نظر فقها در این مسائل فاقد اعتبار است چون از حوزه تخصص ایشان خارج است (رک یادداشت ۱۳) اصل این مسإله نیز صحیح نیست و فقهائی که مختصر آشنائی با علوم عقلی داشته‌اند چنین سخنی درباره وحدت وجود نگفته‌اند. در اینجا به گزارش صادقانه نظر آیت الله خوئی درباره وحدت وجود می‌پردازیم:

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۲ ، ۰۸:۰۰
گروه نویسندگان ؛

ملامحمدتقی مجلسی و وحدت وجود

ملامحمدتقی مجلسی از بزرگان اهل عرفان است که هم خود صاحب مقامات عالی عرفانی بوده‌اند و هم در نزد شیخ بهائی کتب اهل عرفان و تصوف را درس گرفته‌اند.

وی از مدافعان وحدت وجود است که علاوه بر تصریحات وی در مدح محیی‌الدین و مولوی و امثال ایشان از کلمات صریح وی در باره خود وحدت وجود نیز این مطلب به دست می‌آید. در اینجا دو نمونه از کلمات وی را نقل می‌کنیم:

وی در فصل دوم از باب بیست و سوم‏ اصول فصول التوضیح می‌فرماید:

«در این که جماعتى کثیر غولان راهند [و از خدا و رسول خبرى ندارند] حرفى نیست، و بر همه کس لازم است که از ایشان و از اقوال و افعال ایشان دور بوده باشند؛ و همیشه غولان راه از طرفین بوده و هستند، و بر مرید حق سبحانه و تعالى لازم است که پیروى شخصى کند که ظاهرش به انوار شرع آراسته باشد و باطنش از کدورات نفسانى پیراسته باشد، و طریقه اهل بیت را شعار و دثار خود سازد [ساخته‏]؛ لمحه‏اى از مکاید نفس ایمن نباشد؛ و الیوم این معنى به غایت کمیاب است که أولیایى تحت قبائى لا یعرفهم غیرى؛ بلکه مشروع نیست عوام را مطالعه اکثر کتب صوفیّه؛ چون جمعى از متصوّفه سنّى بوده‏اند و شیعه و سنّى به یکدیگر مخلوط شده‏اند و شیعیان نیز اظهار تقیّه کرده‏اند، بلکه بر همه ایشان لازم است که طلب علوم دینیّه از علماى فى اللّه بکنند و بعد از تحصیل علوم متوجه تصفیه نفس به ریاضات و مجاهدات شوند و در خدمت پیر کامل.

و محمل سخنان وحدت وجود و غیر آن را به زبان جارى سازند، زیرا که این سخنان به حسب ظاهر کفر است و زندقه، و محل‏هاى او بسیار دقیق است و همه کس نمى‏تواند یافت، تا آن که فضلاى علما که قائل به آن شده‏اند، مثل مولانا جلال و مولانا شمس الدین محمد خفرى، و غیر ایشان معلوم نیست که فهمیده باشند؛ زیرا که درک این معانى، فوق عقل است و تا نور کشف بعد از ریاضات بسیار و مجاهدات بى‏شمار دست ندهد، بویى از آن نمى‏توان برد.

و شیخ بهاء الدین محمد رحمه الله مجملى از این معانى بیان کرده است در شرح چهل حدیث. و روزى این حقیر از شیخ مرحوم پرسیدم که حدیث کمیل که مستند صوفیّه است در وحدت وجود، صحیح است؟ فرمودند که از آن گذشته است که شک در آن توان کرد. و از آن جمله شیخ عبد الرزّاق تصحیح او نموده و او از شیخ نور الدّین عبد الصّمد نطنزى نقل کرده است و ایشان از معظم علماى شیعه‏اند و حالات ایشان از آن گذشته که شرح توان کرد.گفتم که، شرح فرمایید، گفتند که، تا کسى ریاضات بسیار نکشد، به آن نمى‏توان رسید،

و نقل کرد که روزى یکى از فضلاى این شهر که مولانا خواجه جان نام او بود، نزد من آمد که من دیشب فکر بسیار کردم تا معنى وحدت وجود را یافتم. من در جواب گفتم که، آخوند! پیر شما کیست؟ گفت: پیر یعنى چه؟ گفتم: چند سال است که شما ریاضت کشیده‏اید؟ گفت: هیچ؛ گفتم: پس این معنى که شما یافته‏اید غیر معنایى است که صوفیّه مى‏گویند؛ زیرا که همه متفق‏اند که اگر کسى پیر کامل داشته باشد، و چهل سال در خدمت او ریاضت کشیده باشد، ممکن است که بر وى کشف شده باشد؛ شما که پیر ندارید و ریاضت نکشیده‏اید، البته آن چه یافته‏اید، غیر آن چیزى است که صوفیان مى‏گویند. نقل مکنید که مبادا کار مشکل شود [گردد].

مطلبش این بود که مبادا ما را باید حکم به کفر و نجاست شما کردن؛

و اگر بعضى از سخنان شیخ عطار یا مولانا را شخصى مطالعه نماید که در زهد و موعظه است، البته نسبت به عوام قصور ندارد، اگر چه اجتناب اولاست که مبادا بلغزد.

اما علما، هر چند بیش‏تر مطالعه نمایند و بیش‏تر نقل کنند، از براى ایشان بهتر است؛ و اگر در این میان گفتگوها زیادتى رفته باشد، امید که نگیرند و حمل بر تعصّب و عناد نفرمایند، بلکه محض رضاى الهى دانند، فیما تعلم هر چند که خود معترفم به تقصیر، و همه غم این است که چرا دور مانده‏ایم؛ امیدواریم که حق سبحانه و تعالى همه را هدایت نماید و به أحسن طرق فایز گرداند، بجاه محمد و آله الطاهرین.» (صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‏۲، ص: ۶۵۷)

این عبارات به وضوح بر حقانیت وحدت وجود و پیچیدگی فهم آن از دید مرحوم ملامحمد تقی دلالت می‌نماید.

مرحوم ملاتقی مجلسی در کتاب لوامع صاحبقرانی نیز که شرح من لا یحضره الفقیه است در اشاره به حقانیت مطالب عرفاء و بد فهمیدن وحدت وجود توسط جمعی از صوفیه و دیگران می‌فرماید:

« چون جمعى که علماى این علمند [علم عرفان] مختفیند و شبیهند در صورت و گفتگوها با ملاحده، بسیار است که ملحد مى‏شوند به نادانى چون عبارات صوفیه قریبست به عبارات ملاحده و مثل عبارت ملاحده.

مثل عبارت حدیث قدسى که الحال گفته شد جمعى حلول مى‏فهمند و جمعى اتحاد و جمعى به وحدت وجود به نحوى که خود مى‏فهمند و همه کفر است، و بدیهى است که مبتدى که شمسیه خواند اگر عبارات حاشیه دوانى را فکر کند چیزى چند خواهد فهمید که اصلا ملا را بخاطر نرسیده است و على هذا القیاس و باین سبب این علم بالکلیه متروک شده است.

و آن چه بخاطر دارم شاید در این مدت زیاده از هزار کس آرزو کردند که به گفته فقیر اربعینى بر آورند بخاطر ندارم که ده نفر تمام کرده باشند بلکه یک نفر نیز، چون واجبست اظهار حق گاهگاهى از وضع این کتاب بیرون مى‏روم که آن چه بر من باشد گفته باشم و مرا مؤاخذه نباشد امید که حق سبحانه و تعالى همه را بفضل خود هدایت فرماید به راههاى قرب به خود بجاه محمد و آله الطاهرین‏»

(لوامع صاحبقرانى، ج‏۷، ص۸۳و۸۴)

 حجت الاسلام و المسلمین وکیلی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۲ ، ۱۶:۱۹
گروه نویسندگان ؛