وحدت وجود

۲۱ مطلب با موضوع «وحدت وجود و بزرگان» ثبت شده است

«وَ لَمْ یَکُن لَّهُ  شَرِیکٌ فِى الْمُلْکِ» با بلیغ‏ترین وجه دلالت بر وحدت وجود دارد

و امّا درباره تفسیر و مفاد وَ لَمْ یَکُن لَّهُ شَرِیکٌ فِى الْمُلْک. (در سلطنت و دائره فرمانروائى خویشتن شریکى ندارد.) باید گفت: چون وجود او اصیل و داراى وحدت بالصَّرافه مى‏باشد، بنابراین فرض شریک براى وى محال است. و اینست ما حصل برهان صِدّیقین که بر وحدت وجود قائم، و بدان است که شبهه ابن کمونه مندفع میگردد.

وجود او لم یزلى و لا یزالى است، و لا یتناهى است بما لا یتناهى. بنابراین‏ فرض وجود دیگرى در برابر او به هر عنوان و رسمى محال است. خواه شریک و معین او در ملکوت بوده باشد و یا در عالم ملک. هر وجود مستقلّى در مقابل او معدوم و ما لا یمکن است، و وجودهاى غیر مستقلّه که آیات و اسامى و عناوین او هستند به وى بازگشت مى‏کنند و چیزى غیر او نمى‏توانند بوده باشند.[۱]

عنوان شَرِیکٌ فِى الْمُلْکِ اطلاق دارد؛ هر گونه صاحب اراده و اختیارى اگر در برابر وى فرض گردد، بر آن شریک در مُلک صدق نموده و آیه آنرا ابطال میکند.

از جبرائیل و مقام روح که اعظم از جبرائیل است گرفته تا کوچکترین موجود ذى شعور همچون مور و ملخ، اگر در آنها چه در اصل وجودشان و چه در افعال و آثارشان بقدر یک سر سوزن استقلال و خودیّتى در اراده و کار کرد و اختیار و مشیّتشان فرض نمائیم، منافات با اطلاق و عموم و عدم تناهى وجود حقّ تبارک اسمُه در مُلک و فرمانروائى دارد و آیه آنرا ردّ مى‏نماید. پس تمام اختیارها و اراده‏ها مندکّ در اختیار و اراده اوست، و ظِلّى از آن نور و سایه‏اى از آن خورشید وجود عالمتاب مى‏باشد.

چرا که اراده و اختیار استقلالىِ یک دانه مورچه، به اختیار و اراده حقّ‏ متعال حدّ میزند، یعنى آنرا محدود میکند. فرض کنید اراده و اختیار حقّ را چنان گسترده و وسیع بدانیم که بر اراده و اختیار جمیع عوالم از مجرّدات و مادّیّات غلبه و سیطره پیدا نموده، بر اراده حضرت روح و فرشتگان مقرَّب غالب آمده و در تمام عوالم نزولى تا اینجا همه جا و همه جا را فرا گرفته است، ولى فقط به این یک عدد مورچه ضعیف غیر قابل رؤیت که رسیده است متوقّف گشته، و بدو اراده و اختیارى مستقلّا یعنى مُنحاز و جداى از مشیّت و اراده خویش عطا فرموده است؛ در اینجا مطلب ما باطل و کُمیت ما لنگ مى‏شود.

چرا؟! بجهت آنکه وجود یک ذرّه نامرئى و غیر قابل حساب هم موجب تحدید و تقیید آن سعه اراده و آن اطلاق مشیّت و اختیار وى میگردد. زیرا بالفرض شما به این یک دانه مور اراده مستقلّه‏اى داده‏اید و آنرا مندکّ در اراده خدا ندانستید، بنابراین آن اراده و اختیار مفروض لا یتناهى به اینجا که مى‏رسد خود بخود حدّ مى‏خورد و تقیّد پیدا مى‏نماید، یعنى متناهى سر از آب در مى‏آورد؛ و این خُلف است که شما در گفتار وى را لا یتناهى اتّخاذ کردید، امّا در عمل صبغه تناهى به وى زدید!

وَ مَا تَشَآءُونَ إِلّآ أَن یَشَآءَ اللَهُ إِنَّ اللَهَ کَانَ عَلِیمًا حَکِیمًا .(آیه ۳۰ سوره انسان)

 «و نمى‏خواهید شما مگر آنکه خدا بخواهد. تحقیقاً خداوند علیم و حکیم است.»

وَ مَا تَشَآءُونَ إِلّآ أَن یَشَآءَ اللَهُ رَبُّ الْعلَمِینَ. (آیه ۲۹ سوره تکویر)

 «و نمى‏خواهید شما مگر آنکه خدا بخواهد، که او پروردگار عالمیان است‏

الله شناسی، ج۳، ص۳۱۵-۳۱۸

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۲ مهر ۹۲ ، ۰۸:۰۰
گروه نویسندگان ؛

کلمه 156 کتاب شریف هزار و یک کلمه

اطلاق واحد بالعدد بر حق تعالى بلکه بر صادر اول که وجود منبسط مطلق است درست نیست. بلکه اطلاق واحد بالعدد بر مفارقات نیز خالى از دغدغه نیست.

شیخ رئیس- رحمة اللّه علیه- در اواسط فصل سوم مقاله هشتم إلهیّات شفا از واجب تعالى تعبیر به واحد بالعدد کرده است بدین عبارت: «فقد بان من هذا و ممّا سلف لنا شرحه أنّ واجب الوجود واحد بالعدد ...». «1»

بلکه حضرت امام سیّد الساجدین- صلوات اللّه علیه- در دعاى بیست و هشتم صحیفه فرموده است: لک یا إلهى وحدانیّة العدد ... وحدانیة منصوب است و مفعول مطلق بدین صورت: «لک یا إلهى وحدانیة وحدانیّة العدد».

خواجه طوسى در شرح فصل یازدهم نمط پنجم اشارات شیخ رئیس در بیان قاعده «الواحد لا یصدر عنه إلّا واحد» واحد بالعدد را بر صادر اول اطلاق کرده است، بدین عبارت: «یرید بیان ان الواحد الحقیقى لا یوجب من حیث هو واحد إلّا شیئا واحدا بالعدد ...».

معنى واحد بالعدد واحد به کمّ منفصل است که گوئى یک و دو و سه و هکذا. مثلا زمین یکى و آفتاب یکى و ملک یکى و خدا هم یکى، واحد بالعدد بدین معنى محدود و معدود است و لیس بذاک و بذلک در حق او صادق است که با صمد بودن بارى تعالى یعنى با وجود صمدى سازگار نیست زیرا که هر چه محدود است معدود است و بالعکس. و به بیان امام امیر المؤمنین- علیه الصلوة و السلام-: و من حدّه فقد عدّه.

به قرینه عبارات دیگر شیخ در توحید واجب تعالى، باید مراد از واحد بالعدد واحد بالشخص یعنى واحد بالتعیّن و التشخّص بوده باشد، نه واحد عددى کم‏

______________________________
(1)- «إلهیات شفا» ص 487، رحلى، چاپ سنگى.

منفصل. چنان که در فصل بعد آن در نفى ماهیّت از واجب تعالى بحث کرده است که حق سبحانه عین انیّت است. و موجودى که منزّه از ماهیّت است واحد عددى بر او صادق نیست زیرا که واحد عددى را زوج ترکیبى است، أمّا تشخّص و تعیّن بر او صادق است چنان که شیخ در اول فصل هیجدهم نمط چهارم اشارات فرموده است: «واجب الوجود المتعیّن ...».

در بیان فرموده امام سجّاد- علیه السلام- علاوه بر وجه مذکور وجوهى دیگر در رساله لقاء اللّه آورده‏ایم بدانجا رجوع شود.

صدر الدین قونوى در مفتاح غیب الجمع و التفصیل نیکو گفته است که:

قولنا وحدة للتنزیه و التفخیم لا للدّلالة على مفهوم الوحدة على نحو ما هو متصور فى الأذهان المحجوبة. «1»

کلمه 156 کتاب شریف هزار و یک کلمه

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ مهر ۹۲ ، ۰۸:۰۰
گروه نویسندگان ؛

آیت الله خوئی و وحدت وجود

از مسائلی مخالفان عرفان درباره آن هیاهوی زیادی به پا می‌کنند آنست که فقهای عظام شیعه محدت وجود را کفر می‌شمارند. گذشته از اینکه بارها عرض شده است که نظر فقها در این مسائل فاقد اعتبار است چون از حوزه تخصص ایشان خارج است (رک یادداشت ۱۳) اصل این مسإله نیز صحیح نیست و فقهائی که مختصر آشنائی با علوم عقلی داشته‌اند چنین سخنی درباره وحدت وجود نگفته‌اند. در اینجا به گزارش صادقانه نظر آیت الله خوئی درباره وحدت وجود می‌پردازیم:

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ مهر ۹۲ ، ۰۸:۰۰
گروه نویسندگان ؛

ملامحمدتقی مجلسی و وحدت وجود

ملامحمدتقی مجلسی از بزرگان اهل عرفان است که هم خود صاحب مقامات عالی عرفانی بوده‌اند و هم در نزد شیخ بهائی کتب اهل عرفان و تصوف را درس گرفته‌اند.

وی از مدافعان وحدت وجود است که علاوه بر تصریحات وی در مدح محیی‌الدین و مولوی و امثال ایشان از کلمات صریح وی در باره خود وحدت وجود نیز این مطلب به دست می‌آید. در اینجا دو نمونه از کلمات وی را نقل می‌کنیم:

وی در فصل دوم از باب بیست و سوم‏ اصول فصول التوضیح می‌فرماید:

«در این که جماعتى کثیر غولان راهند [و از خدا و رسول خبرى ندارند] حرفى نیست، و بر همه کس لازم است که از ایشان و از اقوال و افعال ایشان دور بوده باشند؛ و همیشه غولان راه از طرفین بوده و هستند، و بر مرید حق سبحانه و تعالى لازم است که پیروى شخصى کند که ظاهرش به انوار شرع آراسته باشد و باطنش از کدورات نفسانى پیراسته باشد، و طریقه اهل بیت را شعار و دثار خود سازد [ساخته‏]؛ لمحه‏اى از مکاید نفس ایمن نباشد؛ و الیوم این معنى به غایت کمیاب است که أولیایى تحت قبائى لا یعرفهم غیرى؛ بلکه مشروع نیست عوام را مطالعه اکثر کتب صوفیّه؛ چون جمعى از متصوّفه سنّى بوده‏اند و شیعه و سنّى به یکدیگر مخلوط شده‏اند و شیعیان نیز اظهار تقیّه کرده‏اند، بلکه بر همه ایشان لازم است که طلب علوم دینیّه از علماى فى اللّه بکنند و بعد از تحصیل علوم متوجه تصفیه نفس به ریاضات و مجاهدات شوند و در خدمت پیر کامل.

و محمل سخنان وحدت وجود و غیر آن را به زبان جارى سازند، زیرا که این سخنان به حسب ظاهر کفر است و زندقه، و محل‏هاى او بسیار دقیق است و همه کس نمى‏تواند یافت، تا آن که فضلاى علما که قائل به آن شده‏اند، مثل مولانا جلال و مولانا شمس الدین محمد خفرى، و غیر ایشان معلوم نیست که فهمیده باشند؛ زیرا که درک این معانى، فوق عقل است و تا نور کشف بعد از ریاضات بسیار و مجاهدات بى‏شمار دست ندهد، بویى از آن نمى‏توان برد.

و شیخ بهاء الدین محمد رحمه الله مجملى از این معانى بیان کرده است در شرح چهل حدیث. و روزى این حقیر از شیخ مرحوم پرسیدم که حدیث کمیل که مستند صوفیّه است در وحدت وجود، صحیح است؟ فرمودند که از آن گذشته است که شک در آن توان کرد. و از آن جمله شیخ عبد الرزّاق تصحیح او نموده و او از شیخ نور الدّین عبد الصّمد نطنزى نقل کرده است و ایشان از معظم علماى شیعه‏اند و حالات ایشان از آن گذشته که شرح توان کرد.گفتم که، شرح فرمایید، گفتند که، تا کسى ریاضات بسیار نکشد، به آن نمى‏توان رسید،

و نقل کرد که روزى یکى از فضلاى این شهر که مولانا خواجه جان نام او بود، نزد من آمد که من دیشب فکر بسیار کردم تا معنى وحدت وجود را یافتم. من در جواب گفتم که، آخوند! پیر شما کیست؟ گفت: پیر یعنى چه؟ گفتم: چند سال است که شما ریاضت کشیده‏اید؟ گفت: هیچ؛ گفتم: پس این معنى که شما یافته‏اید غیر معنایى است که صوفیّه مى‏گویند؛ زیرا که همه متفق‏اند که اگر کسى پیر کامل داشته باشد، و چهل سال در خدمت او ریاضت کشیده باشد، ممکن است که بر وى کشف شده باشد؛ شما که پیر ندارید و ریاضت نکشیده‏اید، البته آن چه یافته‏اید، غیر آن چیزى است که صوفیان مى‏گویند. نقل مکنید که مبادا کار مشکل شود [گردد].

مطلبش این بود که مبادا ما را باید حکم به کفر و نجاست شما کردن؛

و اگر بعضى از سخنان شیخ عطار یا مولانا را شخصى مطالعه نماید که در زهد و موعظه است، البته نسبت به عوام قصور ندارد، اگر چه اجتناب اولاست که مبادا بلغزد.

اما علما، هر چند بیش‏تر مطالعه نمایند و بیش‏تر نقل کنند، از براى ایشان بهتر است؛ و اگر در این میان گفتگوها زیادتى رفته باشد، امید که نگیرند و حمل بر تعصّب و عناد نفرمایند، بلکه محض رضاى الهى دانند، فیما تعلم هر چند که خود معترفم به تقصیر، و همه غم این است که چرا دور مانده‏ایم؛ امیدواریم که حق سبحانه و تعالى همه را هدایت نماید و به أحسن طرق فایز گرداند، بجاه محمد و آله الطاهرین.» (صفویه در عرصه دین فرهنگ و سیاست، ج‏۲، ص: ۶۵۷)

این عبارات به وضوح بر حقانیت وحدت وجود و پیچیدگی فهم آن از دید مرحوم ملامحمد تقی دلالت می‌نماید.

مرحوم ملاتقی مجلسی در کتاب لوامع صاحبقرانی نیز که شرح من لا یحضره الفقیه است در اشاره به حقانیت مطالب عرفاء و بد فهمیدن وحدت وجود توسط جمعی از صوفیه و دیگران می‌فرماید:

« چون جمعى که علماى این علمند [علم عرفان] مختفیند و شبیهند در صورت و گفتگوها با ملاحده، بسیار است که ملحد مى‏شوند به نادانى چون عبارات صوفیه قریبست به عبارات ملاحده و مثل عبارت ملاحده.

مثل عبارت حدیث قدسى که الحال گفته شد جمعى حلول مى‏فهمند و جمعى اتحاد و جمعى به وحدت وجود به نحوى که خود مى‏فهمند و همه کفر است، و بدیهى است که مبتدى که شمسیه خواند اگر عبارات حاشیه دوانى را فکر کند چیزى چند خواهد فهمید که اصلا ملا را بخاطر نرسیده است و على هذا القیاس و باین سبب این علم بالکلیه متروک شده است.

و آن چه بخاطر دارم شاید در این مدت زیاده از هزار کس آرزو کردند که به گفته فقیر اربعینى بر آورند بخاطر ندارم که ده نفر تمام کرده باشند بلکه یک نفر نیز، چون واجبست اظهار حق گاهگاهى از وضع این کتاب بیرون مى‏روم که آن چه بر من باشد گفته باشم و مرا مؤاخذه نباشد امید که حق سبحانه و تعالى همه را بفضل خود هدایت فرماید به راههاى قرب به خود بجاه محمد و آله الطاهرین‏»

(لوامع صاحبقرانى، ج‏۷، ص۸۳و۸۴)

 حجت الاسلام و المسلمین وکیلی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۲ ، ۱۶:۱۹
گروه نویسندگان ؛

مسأله وحدت وجود در گفتگوی امام صادق علیه السلام‏ با جابر بن حیان:

امام جعفر صادق گفت: بلى اى جابر این را من گفتم و عقیده ‏ام چنین است.

جابر سؤال کرد: تو که می گوئى: خدا در همه جا هست ناگزیر باید تصدیق کنى که خدا در همه چیز نیز هست!

امام جعفر صادق جواب مثبت داد.

جابر گفت: در این صورت گفته آنهائى که مى‏گویند: خالق و مخلوق یکى است بایستى صحیح باشد. چون وقتى قائل بشویم که خداوند در همه چیز هست باید تصدیق کنیم که هر چیز و لو سنگ و آب و گیاه خداست.

امام جعفر صادق گفت: این طور نیست و تو اشتباه مى‏کنى و خدا در سنگ و آب و گیاه هست، ولى سنگ و آب و گیاه خدا نیست، همان طور که روغن در چراغ هست ولى چراغ روغن نمى‏باشد.

خداوند در هر چیز هست اما براى این که آن چیز اولًا به وجود آید و ثانیاً به زندگى جمادى یا گیاهى یا حیوانى ادامه بدهد و باقى بماند و از بین نرود.

مایه روشنائى چراغ یعنى بقاى آن روغن و فتیله است، اما چراغ، روغن و فتیله نیست.

روغن و فتیله براى خلق کردن شعله در چراغ است، و چراغ نمى‏تواند دعوى کند که چون روغن و فتیله در او مى‏باشد پس او روغن و فتیله است، و محال مى‏باشد که مخلوق که از طرف خالق به وجود آمده بتواند خالق بشود. و تمام کسانى که در گذشته عقیده به وحدت خالق و مخلوق داشتند، فریب شکل ظاهرى استدلال خود را مى‏خوردند. آنها مى‏گفتند که چون خالق در هر چه در این جهان وجود دارد هست پس هر چه در این جهان وجود دارد خداست.

اگر این عقیده صحیح مى‏بود بایستى هر یک از موجودات این جهان داراى قدرت خدائى باشند چون خدا هستند. اما در سراسر جهان یک موجود نیست که داراى قدرت خدائى باشد.

آیا هیچ یک از کسانى که این عقیده را داشتند توانستند حتّى یک سنگریزه را به وجود بیاورند؟!

زیرا لازمه وحدت خالق و مخلوق این است که انسان هم خدا باشد، و لازمه خدائى انسان این است که بتواند کارهائى را که خداوند مى‏کند به انجام برساند و با یک «کُنْ» یک جهان بیافریند و از یک قطره یک انسان به وجود بیاورد.

آیا هیچ یک از کسانى که عقیده به وحدت خالق و مخلوق دارند و در نتیجه خود را خدا مى‏دانند تا امروز توانسته‏اند کارى بکنند که آشکار شود داراى صفات خدائى هستند؟!

وقتى به آنها گفته مى‏شود: شما که خود را خدا مى‏دانید یکى از کارهاى خدا را بکنید تا اینکه ما یقین حاصل نمائیم که خدا هستید، می گویند که ما خدا هستیم اما اطّلاع نداریم که خدا مى‏باشیم.

و آیا این حرف بدون منطق را که به گفته کودکان شبیه است مى‏توان پذیرفت؟![۱]

تا مى‏رسد به اینجا که حضرت مى‏فرماید: اى جابر! چون در حکمت چه در زمان یونانیان چه امروز، اصل این است که: هیچ چیز از بین نمى‏رود و فقطّ تغییر شکل مى‏دهد. پس آدمى هم از بین نمى‏رود و بعد از مرگ تغییر شکل مى‏دهد، و اندیشه‏ اش هم مانند او متغیّر می گردد و بدون تردید به شکل دیگر باقى مى‏ماند آنچه از عوامل و صفات معنوى انسان بعد از مرگش باقى می ماند روح است.[۲]

پی نوشت:

[۱] مغز متفکر جهان شیعه ص ۵۱۵ – ۵۱۷

[۲] همان ، ص ۵۱۸

امام شناسی، ج۱۸، ص۱۳۰-۱۳۱

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۲ ، ۱۰:۰۶
گروه نویسندگان ؛

لما رأینا فی هذه الأجسام العنصریة أمورا مختلفة الصور مختلفة الأشکال مختلفة المزاج و مع هذا ما یخرجها ذلک الاختلاف عن حقیقة کونها یجمعها حد واحد و حقیقة واحدة کأشخاص الحیوان على اختلاف أنواعه و أشکاله کالطیر لا یخرجه ما ظهر فیه من اختلاف المقادیر و الأشکال و الألوان عن کونه طیرا.....

قامت صور التجلی فی الألوهة مقام اختلاف أحوال صور أشخاص النوع فی النوع .......فاختلاف العالم بأسره لا یخرجه عن کونه واحد العین فی الوجود فزید ما هو عمرو و هما إنسان فهما عین الإنسان لا غیره .........و اختلاف القوی و اختلاف الأسماء علیها لیست بشی‏ء زائد علیها بل هی عین کل صورة و هکذا تجده فی صور المعادن و النبات و الحیوان و الأفلاک و الأملاک فسبحان من أظهر الأشیاء و هو عینها[1]

ترجمه:

ما اشیاء را با شکل و صورت‌های مختلف مشاهده می‌کنیم و می‌بینیم که با وجود اختلاف در قالب‌ها، تحت عناوین کلی مشترکی جمع می‌شوند مثل اصناف مختلف حیوانات که با وجود تفاوت در شکل و صورت، همگی حیوان هستند........اختلاف در تجلیات الهی مانند اختلاف در شکل وصورت اشیاء است .......و اختلافات موجود در عالم سبب نمی‌شود یک‌پارچگی اصل وجود آنها دیده نشود؛ زید، عمرو نیست ولی هر دو انسانند، اصل انسانیت در آنها جاری است.

تفاوت استعدادها و توانایی‌های نفس انسانی سبب نمی‌شود نفس چندپاره بشود. این قاعده را در تمام موضوعات مانند معادن، گیاهان، حیوانات، ستارگان می‌بینید؛ واقعا هر که موجودات را خلق کرده است و اصل‌ وجودش را به شکل‌های مختلف می‌بینیم، از هر محدودیت و نقص و شکل و شمائلی منزه است.

 

 

کلمه عین در اصطلاح عرفان بمعنی اصل وجود و اصل تعین و شکل‌گیری است. جمله مورد نظر، بیانگر این معنی نیست که خداوند با اشیاء عینیت دارد بلکه در مقام بیان این نکته است که خداوند که اصل شکل‌گیری اشیاء است از هر شکلی منزه است.

تنظیم:حجة الاسلام والمسلمین شیخ عبدالحمید واسطی



[1] فتوحات مکیه، ج2 ص495

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ مرداد ۹۲ ، ۱۰:۰۵
گروه نویسندگان ؛

و امّا تفسیر و مفاد الَّذِى لَمْ یَتَّخِذْ وَلَدًا (آن کس که براى خود فرزندى را برنداشته است) همان معنى لَمْ یَلِدْ می باشد که در سوره إخلاص وارد است. یعنى خداوند بچّه نزائیده است. و معلوم است که معنى لفظ «وَلَد» بنا بر جعل الفاظ براى معانى عامّه آن است که چیزى از چیز دگرى بیرون آید که مانند همان چیز داراى أصالت و واقعیّت باشد، و پس از بیرون شدن نیز رابطه‏ اش را با آن قطع نماید و جنبه استقلال در وجود براى خود بگیرد.اعمّ از آنکه در انسان این امر تحقّق پذیرد، یا در حیوان، یا در نبات، یا در جماد، یا در جنّ و یا در سائر موجوداتیکه در آنها این امر امکان داشته باشد.این تولّد اختصاص به خصوص شکم داشتن خارجى و بیرون دادن در خارج به نحو معمول و متعارف در انسانى که بچّه می زاید و یا حیوانى که تخم می گذارد ندارد. زیرا اینها همگى از مختصّات مصادیق و موارد است، و ابداً در تحقّق معنى عامّ آن مدخلیّت ندارند. بنابراین اگر فرض کنیم موجودى ملکوتى همچون فرشته یا بر بالاى جمیع موجودات مجرّده که خداوند تبارک و تعالى وجود دارد، اگر با مجرّدِ اراده و مشیّت خود موجودات مستقلّه‏اى در وجود، و یا در صفات، و یا در افعال، و یا در ابتداء و یا در انتهاء، و یا در اصل تکوّن و یا در ادامه و بقاء، که داراى هستى به خود و استقلال فی الجمله‏ اى باشند بوجود بیاورد؛ این ایجاد داراى معنى و مفهوم تولّد خواهد بود، و از جانب همان مبدأ مجرّد و نورانى و بسیط، مشحون به عنوان «تولید» میگردد.

آیه مبارکه الَّذِى لَمْ یَتَّخِذْ وَلَدًا، و آیه لَمْ یَلِد، و سائر آیاتى که درباره عیسى بن مریم على نبیّنا و آله و علیه السّلام و درباره برخى از فرشتگان واسطه به رأى مشرکین وارد شده است و قرآن مجید آنها را ابطال می نماید؛ همه راجع به این حقیقت است که آنها وجود استقلالى ندارند، و در ذات و صفات و افعال فقط مظهر و مجلاى ذات اقدس او می باشند.بنابراین جمیع عوالم امکان که داراى اسامى مختلف و شؤون متفاوتى هستند، همگى ظهورات آن ظاهر و مجالى تجلّیات آن مَجلَى می باشند.و از آنجا که ظهور ظاهر، و مجلاى وجود، غیر از اصل وجود و ذات هستى چیزى نیست، و عناوین و اسماء عدیده موجب کثرت واقعیّه خود نمی شوند؛ در عالم وجود و حاقّ خارج یک هستى بیشتر نمی تواند متصوَّر باشد، و جمیع این هستى تولّد شده از حقِّ اصیل و أصل الوجود نمی توانند بوده باشند. بنابراین، أصل الوجودِ این عوالم گسترده امکانیّه، غیر از وجود اقدس واجب الوجود چیزى نیست؛ و اگر عنوان امکان و آیه و ظهور و تجلّى برداشته شود، غیر از حقّ تبارک اسمُه و تعالَى مجدُه، أصالتى و حقیقتى و وجودى نمی ماند. یعنى جمیع عوالم خود اوست و غیر از حقّ نیست.

اینست معنى لَمْ یَلِدْ و الَّذِى لَمْ یَتَّخِذْ وَلَدًا که با صریح‏ترین بیان و بلیغ‏ترین برهان، وحدت وجود را اثبات میکند.

الله شناسی، ج۳، ص۳۱۴-۳۱۵

علامه حسینی تهرانی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ مرداد ۹۲ ، ۰۶:۲۷
گروه نویسندگان ؛

این مطلب از سابق الایّام براى بنده حقیر مشکل آمده بود که چرا برخى از فقیهان ما درباره مُجَسِّمه و مُعَطِّله و مُنَزِّهه و مُجَبِّره و مُفَوِّضه حکم به تکفیر نمی کنند و گفتار آنان را با قبول اصل توحید موجب کفر و نجاستشان نمی شمرند؛ ولیکن راجع به قائلین به وحدت وجود فوراً چماق تکفیر را بر سر میکوبند، و در تسرُّع این امر از هیچ دریغ ندارند؟

به چه علّت ایشان به انواع و اقسام نَجَس العَین از بول و غائط و غیرهما، یکى را به نام «وحدت وجودى» افزوده‏اند؟ افزوده شدن این شى‏ء نَجَس العین به نجاسات از چه و از کدام زمان شروع شد؟

بالاخره پس از مطالعات و مشاهدات، بعد اللَتَیا و اللَتى مطلب به این نکته منتهى گشت که بواسطه دقّت و رقّت و عظمت فهم و ادراک این نوع از توحید که توحید مُخلَصین و مقرَّبین بارگاه حضرت حقّ جلّ شأنه می ‏باشد از طرفى، و از طرف دیگر بواسطه صعوبت و مشاقّى که در این راه و در سبیل حصول این مرام براى سالک سبیل إلى الله پیش مى‏آید و طبعاً با مزاج مُتَتَرِّفین‏ سازش ندارد؛ قشریّون و ظاهریّون که از جهتى سطح فکرى شان، و از جهتى سطح علمیشان کوتاه و ضعیف است، براى زیر بار نرفتن این مسأله و عدم تقلید و تبعیّت از مرد وارسته راه پیموده، خود را راحت کرده و با نداى کفر و خروج از اسلام، زیربناى این بنیان را خراب و تیشه بر بن این ریشه زده و با اتّهام به نجاست که اثر زندقه و الحاد است آنان را زندیق و ملحد دانسته‏ اند.

آرى! معروف است و تجربه هم تأیید میکند که تکفیر و تفسیق چماق بیخردان است.

و اینان با این تکفیر، تیشه بر اساس اسلام زده‏ اند. مگر نه آنکه اسلام دین و آئین توحید است؟ توحید عین وحدت است. توحید از باب تفعیل و متعدّى، و وحدت از باب ثلاثى مجرّد و فعل لازم است.

توحید اسلام یعنى یکى کردن جمیع کَثَرات و منحصر گردانیدن اثر و قوّه و علم و حیات و قدرت و وجود و ذات را در حضرت حقّ سبحانه و تعالى. وحدت یعنى یکى شدن و یگانه بودن این افعال و اسماء و صفات و ذات در آنحضرت متعال.

در اینصورت «وحدت وجود» یعنى نتیجه و ما حصلِ بدست آمده از توحید، و ثمره این شجره مثمره. پس کجا توحید با وحدت ضدّیّت دارد. توحید اسلام کمال ملایمت بلکه عینیّت با آن را دارد. «وحدت وجود» شربت شیرین و خوشگوار «توحید حقّ» در مراحل کثرات است.

امّا این بی انصافان که نمی توانسته‏ اند و نتوانسته‏ اند آنان را به «توحید در وجود» متّهم سازند، زیرا این کلام ملعبه و بازیچه براى دشمنان و دوستان مى‏شد که عجیب است! چه عیب دارد کسى که به دین اسلام گرویده است به نتائج غائى آن که توحید در ذات و در صفت است برسد و «توحید در وجودى» گردد؟ آمده‏اند لفظ «توحید» را با «وحدت» عوض کرده ‏اند؛ و عوام هم که خبر از هیچ چیز ندارند، گرز وحدت وجودى را بر سر آنان می کوبند. و ایشان به عنوان کافر مُلحد زندیق خارج از دین، صبغه نَجس العَین به آنان زده ‏اند تا مردم از صد مترى دستشان به آنان نرسد.

علامه حسینی تهرانی - الله شناسی، ج۱، ص۲۲۳-۲۲۵

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۲ ، ۱۰:۳۹
گروه نویسندگان ؛

شما در طول تاریخ تشیع اگر بروید و کتب تراجم را به‌طور مفصل بگردید، هیچ‌کس را پیدا نمی‌کنید که فلسفه و عرفان نخوانده باشد و بر روایات معارفی اهل‌بیت علیهم‌السّلام  شرحی نوشته و گرهی گشوده باشد؛ مطلقاً چنین کسی پیدا نمی‌شود، یا لااقل بنده تا به‌حال علی‌رغم این که بسیار هم جست‌وجو کرده‌ام، نیافته‌ام.

اولین افرادی که وارد حوزۀ مباحث معرفتی شدند، مثلاً کمال‌الدّین میثم بحرانی است که به خود جرأت داده، نهج‌البلاغه را شرح کند. کمال‌الدّین میثم در عصر خودش معروف است به «الفیلسوف الربانی» اصلاً لقبش در آن دوره این است. پیش‌تر می‌آییم؛ دومین نفری که جرأت کرده وارد مسایل معرفتی شود، مرحوم صدرالمتألّهین   است که شرح اصول کافی را نوشته است. قبل از صدرا کسی نزدیک روایات کافی نشده است. البته برخی حاشیه نوشته‌اند، اما حاشیه‌هایی که شرح الفاظ است؛ این‌که مفاهیم را تحلّیل کنند و گرهی بگشایند، کسی قبل از صدرالمتألّهین   این کار را نکرده است.

حجة الاسلام و المسلمین استاد شیخ محمد حسن وکیلی

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۲ ، ۰۶:۴۶
گروه نویسندگان ؛

بسم الله الرحمن الرحیم

کلام شیخ طوسی در مورد اختلاف فقهاء

 

أنک لو تأملت اختلافهم فی هذه الأحکام وجدته یزید على اختلاف  أبی حنیفة ، و الشافعی، و مالک ، و وجدتهم مع هذا الاختلاف العظیم لم یقطع أحد منهم موالاة صاحبه، و لم ینته إلى تضلیله و تفسیقه و البراءة من مخالفته.[1]

ترجمه:

اگر اختلافات فقهاء شیعه را در احکام فقهی بررسی کنید خواهید دید که میزان اختلافات آنها با یکدیگر بیشتر از اختلافات ابوحنیفه با شافعی و مالک است و با وجود چنین اختلاف عظیمی، هیچکدامشان از دیگری رویگردان نیست و به گمراهی و فسق متهم نمی‌کند.


تنظیم : استاد شیخ عبدالحمید واسطی



[1] عده الاصول شیخ طوسى ج1 ص138

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۲ ، ۱۸:۱۹
گروه نویسندگان ؛

معنای تجلی خداوند

و نیز حضرت صادق علیه السلام میفرماید: لَقَدْ تَجَلّى اللهُ لِخَلْقِهِ فِى کَلَامِهِ وَ لَکِنّهُمْ لَا یُبْصِرُونَ.[۱] «هر آینه تحقیقاً خداوند در گفتارش براى خلقش ظاهر شده است ولیکن آنان نمی بینند»

و معلوم است که معنى تجلّى ظهور است و ظهور غیر از جدائى است همچنانکه تجلّى غیر از تَجافى است. در تجلّى، متجلّى با متجلّى فیه و با حقیقت تجلّى یکى است و نیز در ظهور، ظاهر با مَظهَر و با حقیقت ظهور یکى است.

بنابر منطق قرآن، عالم وجود و از جمله خود قرآن تجلّى خداست، و در مکتب اهل‏بیت این مطلب از مسلّمات است، و جزو ابجد و الفباى آن به حساب مى‏آید. خلقت به مفهوم جدائى و تولّد و بینونت مخلوق از خالق نیست. خداوند سبحانه و تعالى با جمیع موجودات و مخلوقاتش معیّت وجودى و ذاتى دارد، در این صورت انفصال و جدائى غیر متصوّر است. امّا بیخردان و ناآشنایان به معارف قرآن و اهل‏بیت، این معنى را در نیافته‏اند و اهل وحدت در وجود را نسبت به کفر مى‏دهند در حالى که خودشان از پا تا سرشان در شرک غوطه‏ورند.

ایشان معنى وحدت وجود را در لباس اتّحاد و یا حلول و أمثال ذلک پنداشته‏اند که لازمه‏اش تکثّر ذات اقدس حق تعالى است. این معنى وحدت نیست. معنى آن، وحدت در ذات و اسم و صفت، و معیّت حقیقى نه اعتبارى اوست و این دقیقه‏اى است عالى که اصل توحید قرآن بر آن است.

و چون قرآن تجلّى خداست، خداوند با آن در تمام عوالم نازله پنجگانه که آن را حَضَرات خَمس گویند وجود دارد تا برسد به این عالم حسّ و شهادت.

پی نوشت: 

[۱] بحار الأنوار» طبع حروفى طهران، ج ۹۲، ص. ۱۰۷

(امام شناسی، ج۱۳، ص۱۹۹-۳۱۵)

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۲ ، ۰۲:۳۴
گروه نویسندگان ؛

شخصیّت بعدی، شهید ثانی است که جزء فقهای خمسۀ ماست و جزء کسانی است که عارف به‌تمام معنا و وحدت وجودی بسیار غلیظی است. متأسّفانه آثار فقهی ایشان مانع شده از این‌که انسان ایشان را درست بشناسد.

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۹ مرداد ۹۲ ، ۰۲:۰۶
گروه نویسندگان ؛

ملامحمدتقی مجلسی و وحدت وجود

ملامحمدتقی مجلسی از بزرگان اهل عرفان است که هم خود صاحب مقامات عالی عرفانی بوده‌اند و هم در نزد شیخ بهائی کتب اهل عرفان و تصوف را درس گرفته‌اند.

وی از مدافعان وحدت وجود است که علاوه بر تصریحات وی در مدح محیی‌الدین و مولوی و امثال ایشان از کلمات صریح وی در باره خود وحدت وجود نیز این مطلب به دست می‌آید. در اینجا دو نمونه از کلمات وی را نقل می‌کنیم:

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۶ مرداد ۹۲ ، ۰۴:۲۰
گروه نویسندگان ؛


مرحوم علامه شعرانی در حاشیه شرح اصول کافی مولی صالح مازندرانی ج‏۴ ؛ ص۲۵۰ بیانی زیبا در شرح وحدت وجود و تفسیر اجمالی «لا هو الا هو» دارند.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۵ مرداد ۹۲ ، ۰۴:۲۵
گروه نویسندگان ؛


کلمه 245 هزار و کلمه

این کلمه طیبه در بیان وحدت‏ وجود، و بسیط الحقیقة کل الأشیاء و لیس بشى‏ء منها، و وجهى از وجوه معانى «من عرف نفسه فقد عرف ربه» است.

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۲ ، ۱۷:۲۹
گروه نویسندگان ؛


«در مباحث عرفان نظرى، وحدت وجود که یکى از اصلى‌ترین مباحث عرفان است، در کلمات حافظ فراوان دیده مى‌شود. البته باز هم نمى‌توانم خوددارى کنم از اظهار تأسّف، از این‌که بعضى از نویسندگان و ادباى محقّقى که با وجود مقام والاى تحقیق در ادبیات، از عرفان – عرفان نظرى – اطلاعى ندارند و در آن کارى نکردند! وحدت وجود را که به حافظ نسبت داده شده، به معناى همه‌خدائى که ناشى از عدم درک درست مسأله است، تعبیر کردند و آن را جزو شَطَحیاتى دانستند که بر زبان حافظ – مثل بعضى از عرفاى دیگر – صادر مى‌شده و نه یک بینش و طرز فکر و جهان‌بینى

مقام معظم رهبری

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۲ ، ۱۳:۵۵
گروه نویسندگان ؛

تشبیه نسبت خالق و مخلوق در وحدت وجود به نفس و قوای آن از حیث احاطه

وجود خالق و مخلوق، و آمر و مأمور، و راحم و مرحوم در اینصورت بسیار روشن است که ابداً جاى انکار و شکّى در آن تصوّر نمی‏گردد.

مثال روشن آن انسان است با قواى باطنیّه و قواى ظاهریّه آن. نفس ناطقه هر فرد از افراد بشر داراى حسِّ مشترک و قواى مفکّره و واهمه و حافظه، و داراى حسّ باصره و سامعه و شامّه مى‏باشد. این قوا همگى از جهت وحدت، عین نفس ناطقه بوده و واحد هستند؛ ولیکن به اعتبار تعیّنات و ظهورات‏ بدینگونه متعیّن و ظاهر شده‏اند.

حقّاً و تحقیقاً ما نمى‏توانیم وحدت و وحدانیّت خودمان را انکار کنیم؛ و ایضاً در عین حال، این تعدّد و تعیّن و تکثّر قوا امرى است غیر قابل تردید.

نفس وحدانى ما، به قواى باطنیّه و آنگاه به قواى ظاهریّه امر میکند و از ما بدین واسطه کارهائى سر میزند که داراى عنوان کثرات هستند؛ ولى در عین حال وحدت ما در این افعال و قوا به جاى خود باقى است. بنابراین قواى باطنیّه ما، خود ماست در آن ظهورات؛ و قواى ظاهریّه ما مثل دیدن و شنیدن ما نیز خود ماست در این ظهورات.

تعدّد در قواى ما که موجب عُزلت گردد غلط است. وحدت است که در مظاهر و مجالى خود ظهور و تجلّى کرده است؛ همچنین است این امر راجع به حضرت سبحان: خود اوست نه غیر او که در این آیه‏ها و آئینه‏ها و مظاهر و مجالى ظهور نموده است. تعدّدى که مستلزم عزلت شود غلط است؛ وحدت است در کثرت، وحدت حقیقى در کثرت اعتبارى.

حقّ سبحانه و تعالى، خالق است در مرتبه عالى و مخلوق است در مرتبه دانى. آمِر است در مقام بالا، مأمور است در مقام پائین. راحم است در افق مبین، مرحوم است در نشأه أسفل السّافلین.
الله ‏شناسى، ج‏
۳، ص۲۲۱و۲۲۲

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۲ ، ۰۹:۰۰
گروه نویسندگان ؛

 


[حکمت لقمان‏]

قال تعالى‏ وَ لَقَدْ آتَنا لُقْمانَ الْحِکْمَةَ: وَ مَنْ یُؤْتَ الْحِکْمَةَ فَقَدْ أُوتِیَ خَیْراً کَثِیراً.

فلقمان بالنص ذو الخیر الکثیر بشهادة اللّه تعالى له بذلک و الحکمة قد تکون متلفظا بها و مسکوتا عنها مثل قول لقمان لابنه‏ یا بُنَیَّ إِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّماواتِ أَوْ  فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللَّهُ‏. فهذه حکمة منطوق بها، و هی أن جعل اللّه هو الآتی بها، و قرر ذلک اللّه فی کتابه، و لم یرد هذا القول على قائله.

خداى متعال فرمود: «ما به لقمان حکمت دادیم» (لقمان: 12) و «هر که را حکمت‏ دهند خیر کثیر داده‏ اند» (بقره: 269) پس لقمان به نص قرآن به شهادت خداوند بر آن، صاحب خیر کثیر است. گاهى حکمت به لفظ در مى ‏آید مثل احکام شرعیه و گاهى مسکوت مى ‏ماند (به لفظ آورده نمى‏ شود) چون اسرار الهیه که از غیر اهلش مستور است. آن حکمتى که منطوق است و به لفظ مى‏ آید مثل قول لقمان به پسرش: یا بُنَیَّ إِنَّها إِنْ تَکُ مِثْقالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّماواتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللَّهُ‏ (لقمان: 16) این حکمت منطوق است که لقمان خدا را آتى حبه قرار داده است و خداوند هم آن را تقریر کرده و رد ننموده است.

مرحوم رضى که از مفاخر امامیه است در شرح شافیه در تعدیه فعل لازم نکته‏اى شریف افاده فرموده است که اگر تعدیه به باب افعال است، مثل «زید اذهب عمروا» معنایش این است که زید خودش با عمرو نیست و عمرو را فرستاد و روانه کرد اما در تعدیه با باء مثل «ذهب زید بعمرو» معناى آن این است که زید با عمرو است و عمرو را برد. چنانکه در فارسى فرق است بین این دو تعبیر: او را روانه کرد، که خودش با او نیست و او را برد، که خودش هم با اوست.

پس از این مقدمه گوییم: در آیه کریمه فعل یأتى با باء تعدیه شده است و معنى آن این است که خداوند آن حبه را مى ‏آورد. پس آتى یعنى آورنده حبه خداست، و این سریان وحدت حقه حقیقیه وجود است که از آن تعبیر به وحدت‏ وجود و نیز تعبیر به صمد و صمد حق مى ‏شود در تمام ذرات کائنات که در همه جا آتى خداست و هکذا در دیگر اسماء و صفات الهیه در مقام توحید ذات و صفات و افعال. این معناى شریف اگر ناتمام بود، خداوند قول لقمان را به عنوان گفتار شخصى که حکمت یعنى خیر کثیر به او داده شده و به عنوان مثال و نمونه‏اى از حکمت منطوق او نقل نمی ‏فرمود.

ممدّ الهمم در شرح فصوص الحکم، صفحات 501 و 502

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۲ ، ۰۸:۰۰
گروه نویسندگان ؛

 

وحدت وجود، از راقی ترین أسرار آل محمّد علیهم السّلام است‏

وحدت وجود از بزرگترین و عالی‌ترین و غامض‏ترین و لطیف‏ترین مسائل حکمت متعالیه است، و فهمیدنش کار آسانى نیست. إنسان باید یک عمر زحمت بکشد علماً و عملاً، آیا خدا به او قسمت کند که أصل و حقیقت وحدت وجود را بفهمد یا نه؟! این از أسرار است و نمی شود این را به همه کس گفت.

اگر إنسان به کسى بگوید: وجود واحد است، او از این کلام چه إدراک می کند؟ می ‏گوید: این حرف معنیش اینست که: یک وجود بیشتر تحقّق ندارد و آن، همان وجود ذات أقدس پروردگار است؛ یعنى همه چیز خداست. و لذا خیال می ‏کند: إنسان خداست، خنزیر خداست، کلب هم خداست، قاذورات خداست، زانى خداست، مَزْنىّ خداست.

این کفر و شرک است. وحدت وجودى نمی‏ گوید: زانى و مزنىّ خداست، کلب و خنزیر خداست. او نمی‏ گوید: إنسان خداست؛ نمى‏گوید: بالاتر از إنسان (فرشتگان) خدا هستند؛ و نمی گوید: ملائکة مقرّبین و روح خدا هستند. او نمی ‏گوید: جبرائیل و روح الامین و روح القدس خدا می ‏باشند. او می ‏گوید: اینها همه، موجودات متعیّنه و متقیّده و محدوده و مشخّصه هستند؛ و پروردگار حدّ ندارد. حتّى پیغمبر را با تمام آن بى حدّى که نسبت به همه موجودات دارد، ولیکن نسبت به پروردگار محدود و ممکن است، نمی ‏گوید خداست. وحدت وجودى می ‏گوید: غیر از خدا هیچ نیست!

فرق است بین اینکه بگوئیم: همه چیز خداست. (کُلُّ شَىْ‏ءٍ هُوَ اللَه) و یا اینکه بگوئیم: غیر از خدا چیزى نیست. وحدت وجودى مى‏گوید: غیر از ذات مقدّس حضرت واجب الوجود على الإطلاق، وجودى در عالم نیست. وجود استقلالى یکى است و بس؛ و او تمام موجودات را فرا گرفته است، وَ لا تَشُذُّ عَنْ حیطَةِ وُجودِهِ ذَرَّه! و هر موجودى را که شما موجود مستقلّ مى‏پندارید، این استقلال ناشى از نابینائى و عدم إدراک شماست! موجود مستقلّ اوست و بس. تمام موجودات وجودشان وجود ظلّى است؛ وجود تَبعى و اندکاکى و آلى براى أصل وجود است. همه، وجودشان وجودى است قائم به آن ذات‏ مقدّس حىّ قیّوم.

وحدت وجودى مى‏گوید: غیر از ذات پروردگار، ذات مستقلّى که بتوان به او إطلاق وجود کرد وجود ندارد؛ و همه عالم إمکان مِنَ الذَّرَّةِ إلَى الدُّرَّة، فانى و مندکّ در وجود او هستند؛ و در مقابل وجود او هیچ وجودى استقلال ندارد و نمى‏تواند خود را نشان بدهد. همه، سایه ‏ها و أظلال وجود او هستند.

نه اینکه او می گوید: کُلُّ شَىْ‏ءٍ هُوَ اللَه، با لفظ «شَىْ‏ءٍ» إشاره به حدود ماهوى میکند. حدود، همه نواقص و أعدام و فقر و احتیاجند؛ با خدا چه مناسبت دارند؟ و این مسلّم است که شرک است.

ولى این مطلبى که باید بعد از سالیان دراز به برهان متین إثبات شود، یا بواسطه سیر و سلوک إلى الله با قلب إدراک شود، اگر إنسان آنرا بدست مردم بدهد- حتّى به کسانى که أهل علمند ولیکن در معارف إلهیّه قدمى استوار ندارند- از این چه می ‏فهمند؟! مىی گویند: فلان شخص وحدت وجودى است، و وحدت وجود شرک است و کفر است.

تو أصلًا نمی ‏فهمى وحدت وجود چیست! و از آن سر در نمی ‏آورى! وحدت وجود سرّ آل محمّد است! وحدت وجود حقیقت ولایت است! وحدت وجود حقیقت نبوّت است! وحدت وجود حقیقةُ کُلِّ شَىْ‏ءٍ از جهت ربط خاصّ آن به ذات أقدس پروردگار است! وحدت وجود همان مقام توحیدى است که پیغمبر آمد، و این خونها براى آن ریخته شد، که بگویند: لَاإلَهَ إلَّا اللَهُ.

وحدت وجود و توحید وجود فرقى ندارند. توحید یعنى یکى کردن، و وحدت یعنى یکى بودن. این چه فرقى دارد؟! آن از باب تفعیل (ثلاثى مزید) است و این از باب مجرّد. شما لفظ توحید در وجود را که إسلام بر او قائم است بردارید و بجایش لفظ وحدت بگذارید، و وحدت را بجایش توحید بگذارید.

ولایت فقیه در حکومت اسلام، ج‏۳، ص ۴۹ – ۵۱

 

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۲ ، ۰۸:۰۱
گروه نویسندگان ؛

بیان مرحوم حداد دربارة وحدت وجود

میفرمودند: ذکر ما همیشه از توحید است. وحدت وجود مطلبى است عالى و راقى؛ کسى قدرت ادراک آنرا ندارد. یعنى وجود مستقلّ و بالذّات در عالم یکى است و بقیّه وجودها، وجود ظِلّى و تَبَعى و مجازى و وابسته و تعلّقى است. من نگفتم: این سگ خداست. من گفتم: غیر از خدا چیزى نیست. این سگ خداست، معنیش اینستکه این وجود مقیّده و متعیّنه با این تعیّن و حدّ، خداست؟! نعوذُ باللَه مِن هذا الکَلام. امّا غیر از خدا چیزى نیست معنیش آنستکه: وجود بالاصاله و حقیقة الوجود در جمیع عوالم و ذات مستقلّه و قائمه بالذّات، اوست تبارکَ و تعالَى؛ و بقیّه موجودات هستى ندارند و هست نما هستند. هستى آنها تعلّقى و ربطى، و وجود آنها وجود ظِلّى چون سایه شاخص است نسبت به نور آفتاب که به دنبال شاخص مى‏چرخد و مى‏گردد.

این گفتار عین حقیقت است. وجود امامان، وجود استقلالى نیستند. آنها هم آیتى از آیات إلهیّه میباشند؛ غایة الامر آیات کبراى آن ذات أقدس میباشند. وا گر ما خود آنها را منشأ اثر بدانیم، در دام تفویض گرفتار شده‏ایم.

روح مجرد، ص ۵۴۶

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ مرداد ۹۲ ، ۰۸:۰۰
گروه نویسندگان ؛