وحدت وجود

۶ مطلب با موضوع «نقد ناقدان وحدت وجود» ثبت شده است

همان‌طوری که ما در فضاهای فقهی و اصولی تا کسی پانزده، بیست، و یا سی سال به‌حسب پشتکار و استعدادش تلاش جدّی نکرده باشد، مجاز به اظهار نظر در مسایل فقهی نیست؛ یعنی بندۀ نوعی اگر مجتهد در فقه نباشم، شرعاً مجاز نیستم بروم بالای منبر و در مورد مثلاً یک مسألۀ ساده مثل وضو یا غسل فتوای خودم را بگویم و حتی اگر مجتهد هم بشوم، ممکن است در فضاهایی حق اظهار نظر داشته باشم، اما مجاز نباشم این را به‌عنوان نظر اسلام همه‌جا تبلیغ ‌کنم. در فضاهای فلسفی و عرفانی هم دقیقاً همین مسأله وجود دارد.

 علّامه طباطبایی در مصاحبه‌ای که پس از رحلت مرحوم آیت‌الله شهید مطهری در سال 58 کردند، جملۀ زیبایی دارند. ایشان می‌فرمایند مرحوم آقای مطهری هوش و استعداد و دقّت نظر بسیار عجیبی داشت و تعریف می‌کنند و تعابیر خیلی شیرینی هم دارند. می‌گویند ایشان آن‌قدر خوب می‌فهمید که وقتی ایشان می‌آمد سر کلاس، ‌انسان از شدت خوشحالی می‌خواست به رقص در آید! ‌تعبیر علّامه طباطبایی این است؛ یعنی می‌گویند این‌قدر مرحوم آقای مطهری هوش و ذکاوت داشت.

 مرحوم آقای مطهّری چه زمانی با علّامه آشنا شدند؟ حدود سال 1330 و قبل از آن‌هم مدت‌ها فلسفه خوانده بودند. علّامه طباطبایی می‌گویند آقای مطهری آن‌قدر پشتکار و جدّیت داشت که در این اواخر، یعنی از حدود سال پنجاه، 55 به‌بعد (تا سال 58 که شهادت ایشان اتفاق افتاد)، دیگر در فلسفه صاحب نظر شده بود[1]؛ این را به‌عنوان اوج تعریف از مرحوم مطهری می‌گویند. شاگردان آیه‌الله بروجردی در فقه، هر کدام برای خود وزنه و استوانه‌ای هستند و مرحوم آقای مطهری را در فقه هم جزء سرشناسان شاگردان آقای بروجردی به‌حساب می‌آورند. اما مجتهد شدن در فلسفه برای شخصیّت نابغه‌ای مثل شهید مطهری بعد از بیست یا 25 سال کار کردن و کوشش- و بلکه بیشتر- حاصل می‌شود. ایشان می‌فرمایند که این اواخر مرحوم مطهّری برای خودش صاحب نظر شده بود. این یک دقیقه و ظریفه‌ای است که انسان باید بدان توجّه کند.

حجة الاسلام و السلمین وکیلی

 



[1] علامه طباطبائی، مجموعه مقالات، ج2، ص337و338

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۷ مهر ۹۲ ، ۱۶:۰۰
گروه نویسندگان ؛

چه کسانی حق اظهار نظر در معارف دارند؟

نکتۀ اول این است که در این مباحث کسانی را که می‌خواهیم به‌عنوان علمای شیعه و صاحب‌نظر از آن‌ها نام ببریم، براساس یک اصل عقلایی که رجوع به متخصّص  باشد، باید افراد متخصّصی باشند. متخصّص  بودن در این مسأله، لااقل دو حوزه را در بر می‌گیرد؛ اولاً باید متخصّص  باشند در فهم کتاب و سنت، و ثانیاً باید متخصّص  باشند در فلسفه و عرفان. اگر کسی در فلسفه و عرفان متخصّص  بود، ولی در کتاب و سنت متخصّص  نبود، طبیعتاً اظهار نظرش در این مباحث دارای اعتبار نیست و اگر کسی در فهم کتاب و سنت متخصّص - یعنی مجتهد- بود، اما در فلسفه و عرفان متخصّص نبود، طبیعتاً نظر او قابل اعتماد نیست. به اصطلاح علم فقه می‌گوییم مجتهد نظرش فقط در تشخیص حکم معتبر است که در آن زمینه تخصّص دارد، ولی در تشخیص موضوع نظرش اعتبار ندارد. حال، این مسأله که فلسفه چیز خوبی است یا چیز بدی است، وحدت وجود درست است یا غلط‌، یک مسألۀ فقهی نیست. این تشخیص موضوع است؛ در تشخیص موضوع نظر مجتهد مطلقاً دارای اعتبار نیست.

 یکی از اشتباهاتی که در برخی از فضاهای حوزوی پیش آمده، این است که مثلاً می‌گویند ما از فلان آقا تقلید می‌کنیم و فلان آقا به حسب فرض فلسفه خواندن را حرام می‌داند و لذا ما فلسفه نمی‌خوانیم؛ با این که این سخن از جهت فقهی اصلاً  قابل قبول نیست. مرجع تقلید می‌تواند به‌عنوان مثال، دایرۀ کفر را مشخص کند. این یک مسألۀ فقهی است که: «الکافر من هو؟ یا ما هو الکفر؟» یا مثلاً می‌تواند توضیح دهد که ملاک این‌که انکار ضروری منجر به کفر می‌شود یا نه، این است که انکار ضروری، مثلاً طریقیّت دارد یا موضوعیّت؛ این بحثٌ اصولیٌ و بحثٌ فقهیٌّ. امّا مثلاً این‌که به‌عنوان مثال، انکار معاد جسمانی عنصری، این مصداق انکار ضروری است یا نیست، یا این‌که مثلاً قول به وحدت وجود انکار ضروری است یا انکار ضروری نیست، این از دایرۀ تخصّص یک فقیه بما هو فقیه خارج است و این شأن فقیه نیست.

 در این مسأله انسان باید به متخصّص خودش مراجعه کند؛ یعنی باید به کسی مراجعه کند که مسألۀ وحدت وجود را فهمیده، آیات و روایات توحیدی را نیز مفصلاً بررسی کرده، و بعد بین این دو موازنه برقرار کرده و مقایسه کرده و نتیجۀً گفته که حالا این با آیات و روایات سازگار است یا سازگار نیست و اگر سازگار نیست، آیا انکار ضروری است یا این‌که نه، انکار یک مسألۀ غیرضروری است..

لذا در این بحث که می‌گوییم فلسفه و عرفان از منظر دانشمندان شیعه، خودبه‌خود در درونش یک تخصیص نهفته است؛ یا به تعبیری شاید یک تخصص خوابیده است و یعنی از منظر دانشمندان شیعه که هم در فقه و اصول مجتهدند و هم در حکمت و عرفان، و الّا کسانی که در حکمت و عرفان مجتهد نیستند، به حسب موازین عقلی، مجاز به اظهار نظر در این مسایل نیستند و اگر اظهار نظری هم فرمودند و امر برای ایشان مشتبه شد و در قضایایی اظهار نظری ‌کردند، از دیدگاه مبانی فقهی، نظرشان دارای اعتبار نیست، چون تشخیص موضع و تشخیص موضوع بر عهدة مجتهد نیست.

استاد شیخ محمدحسن وکیلی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ شهریور ۹۲ ، ۰۸:۰۰
گروه نویسندگان ؛

این مطلب از سابق الایّام براى بنده حقیر مشکل آمده بود که چرا برخى از فقیهان ما درباره مُجَسِّمه و مُعَطِّله و مُنَزِّهه و مُجَبِّره و مُفَوِّضه حکم به تکفیر نمی کنند و گفتار آنان را با قبول اصل توحید موجب کفر و نجاستشان نمی شمرند؛ ولیکن راجع به قائلین به وحدت وجود فوراً چماق تکفیر را بر سر میکوبند، و در تسرُّع این امر از هیچ دریغ ندارند؟

به چه علّت ایشان به انواع و اقسام نَجَس العَین از بول و غائط و غیرهما، یکى را به نام «وحدت وجودى» افزوده‏اند؟ افزوده شدن این شى‏ء نَجَس العین به نجاسات از چه و از کدام زمان شروع شد؟

بالاخره پس از مطالعات و مشاهدات، بعد اللَتَیا و اللَتى مطلب به این نکته منتهى گشت که بواسطه دقّت و رقّت و عظمت فهم و ادراک این نوع از توحید که توحید مُخلَصین و مقرَّبین بارگاه حضرت حقّ جلّ شأنه می ‏باشد از طرفى، و از طرف دیگر بواسطه صعوبت و مشاقّى که در این راه و در سبیل حصول این مرام براى سالک سبیل إلى الله پیش مى‏آید و طبعاً با مزاج مُتَتَرِّفین‏ سازش ندارد؛ قشریّون و ظاهریّون که از جهتى سطح فکرى شان، و از جهتى سطح علمیشان کوتاه و ضعیف است، براى زیر بار نرفتن این مسأله و عدم تقلید و تبعیّت از مرد وارسته راه پیموده، خود را راحت کرده و با نداى کفر و خروج از اسلام، زیربناى این بنیان را خراب و تیشه بر بن این ریشه زده و با اتّهام به نجاست که اثر زندقه و الحاد است آنان را زندیق و ملحد دانسته‏ اند.

آرى! معروف است و تجربه هم تأیید میکند که تکفیر و تفسیق چماق بیخردان است.

و اینان با این تکفیر، تیشه بر اساس اسلام زده‏ اند. مگر نه آنکه اسلام دین و آئین توحید است؟ توحید عین وحدت است. توحید از باب تفعیل و متعدّى، و وحدت از باب ثلاثى مجرّد و فعل لازم است.

توحید اسلام یعنى یکى کردن جمیع کَثَرات و منحصر گردانیدن اثر و قوّه و علم و حیات و قدرت و وجود و ذات را در حضرت حقّ سبحانه و تعالى. وحدت یعنى یکى شدن و یگانه بودن این افعال و اسماء و صفات و ذات در آنحضرت متعال.

در اینصورت «وحدت وجود» یعنى نتیجه و ما حصلِ بدست آمده از توحید، و ثمره این شجره مثمره. پس کجا توحید با وحدت ضدّیّت دارد. توحید اسلام کمال ملایمت بلکه عینیّت با آن را دارد. «وحدت وجود» شربت شیرین و خوشگوار «توحید حقّ» در مراحل کثرات است.

امّا این بی انصافان که نمی توانسته‏ اند و نتوانسته‏ اند آنان را به «توحید در وجود» متّهم سازند، زیرا این کلام ملعبه و بازیچه براى دشمنان و دوستان مى‏شد که عجیب است! چه عیب دارد کسى که به دین اسلام گرویده است به نتائج غائى آن که توحید در ذات و در صفت است برسد و «توحید در وجودى» گردد؟ آمده‏اند لفظ «توحید» را با «وحدت» عوض کرده ‏اند؛ و عوام هم که خبر از هیچ چیز ندارند، گرز وحدت وجودى را بر سر آنان می کوبند. و ایشان به عنوان کافر مُلحد زندیق خارج از دین، صبغه نَجس العَین به آنان زده ‏اند تا مردم از صد مترى دستشان به آنان نرسد.

علامه حسینی تهرانی - الله شناسی، ج۱، ص۲۲۳-۲۲۵

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ مرداد ۹۲ ، ۱۰:۳۹
گروه نویسندگان ؛

شما در طول تاریخ تشیع اگر بروید و کتب تراجم را به‌طور مفصل بگردید، هیچ‌کس را پیدا نمی‌کنید که فلسفه و عرفان نخوانده باشد و بر روایات معارفی اهل‌بیت علیهم‌السّلام  شرحی نوشته و گرهی گشوده باشد؛ مطلقاً چنین کسی پیدا نمی‌شود، یا لااقل بنده تا به‌حال علی‌رغم این که بسیار هم جست‌وجو کرده‌ام، نیافته‌ام.

اولین افرادی که وارد حوزۀ مباحث معرفتی شدند، مثلاً کمال‌الدّین میثم بحرانی است که به خود جرأت داده، نهج‌البلاغه را شرح کند. کمال‌الدّین میثم در عصر خودش معروف است به «الفیلسوف الربانی» اصلاً لقبش در آن دوره این است. پیش‌تر می‌آییم؛ دومین نفری که جرأت کرده وارد مسایل معرفتی شود، مرحوم صدرالمتألّهین   است که شرح اصول کافی را نوشته است. قبل از صدرا کسی نزدیک روایات کافی نشده است. البته برخی حاشیه نوشته‌اند، اما حاشیه‌هایی که شرح الفاظ است؛ این‌که مفاهیم را تحلّیل کنند و گرهی بگشایند، کسی قبل از صدرالمتألّهین   این کار را نکرده است.

حجة الاسلام و المسلمین استاد شیخ محمد حسن وکیلی

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۳ مرداد ۹۲ ، ۰۶:۴۶
گروه نویسندگان ؛

بسم الله الرحمن الرحیم

کلام شیخ طوسی در مورد اختلاف فقهاء

 

أنک لو تأملت اختلافهم فی هذه الأحکام وجدته یزید على اختلاف  أبی حنیفة ، و الشافعی، و مالک ، و وجدتهم مع هذا الاختلاف العظیم لم یقطع أحد منهم موالاة صاحبه، و لم ینته إلى تضلیله و تفسیقه و البراءة من مخالفته.[1]

ترجمه:

اگر اختلافات فقهاء شیعه را در احکام فقهی بررسی کنید خواهید دید که میزان اختلافات آنها با یکدیگر بیشتر از اختلافات ابوحنیفه با شافعی و مالک است و با وجود چنین اختلاف عظیمی، هیچکدامشان از دیگری رویگردان نیست و به گمراهی و فسق متهم نمی‌کند.


تنظیم : استاد شیخ عبدالحمید واسطی



[1] عده الاصول شیخ طوسى ج1 ص138

۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۱ مرداد ۹۲ ، ۱۸:۱۹
گروه نویسندگان ؛


۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۱ مرداد ۹۲ ، ۱۷:۳۷
گروه نویسندگان ؛